کلمه جو
صفحه اصلی

جیحون


مترادف جیحون : جو، رود، رودخانه، نهر

برابر پارسی : آمودریا

فارسی به انگلیسی

jayhun, oxus, amu darya

فرهنگ اسم ها

اسم: جیحون (پسر، دختر) (عربی، فارسی) (طبیعت) (تلفظ: jeyhun) (فارسی: جيحون) (انگلیسی: jeyhun)
معنی: رود، دریا، آمودریا، رود بزرگ، نام رودی در آسیای میانه، ( عربی )، نام رودخانه ای در آسیای میانه

(تلفظ: jeyhun) (عربی) (به مجاز) رود بزرگ ، رود ، (در اصل نام رودی در آسیای میانه) .


مترادف و متضاد

جو، رود، رودخانه، نهر


فرهنگ فارسی

( اسم ) رود رودخانه .
رودی به آسیای صغیر و نام باستانی آن پیراموس است و این غیر جیحون آسیاست .

فرهنگ معین

(جَ یا جِ ) [ ع . ] (اِ. ) رود، رودخانه .

لغت نامه دهخدا

جیحون. [ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) رود. رودخانه. ( فرهنگ فارسی معین ).

جیحون. [ ج َ ] ( اِخ ) جیحان. جاحان. جهان. رودی است در شام. رجوع به جیحان شود.

جیحون. [ ج َ ] ( اِخ ) نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. ( منتهی الارب ). آمویه. آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ. ( آنندراج ). رود بزرگ ترکستان که از فلات پامیر سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن خیوه وارد دریاچه آرال میشود :
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو زآنسو شدی از همه کم داشتن.
خاقانی.
جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه.
خاقانی.
آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.
خاقانی.
که گفتت به جیحون درانداز تن
چو افتاد هم دست و پایی بزن.
سعدی.

جیحون. [ ج َ ] ( اِخ ) رودی به آسیای صغیر و نام باستانی آن پیراموس است و این غیر جیحون آسیاست. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

جیحون. [ ج َ ] ( اِخ ) آقای محمد یزدی تاج الشعرا، از شعرای مشهور است. او راست :
مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سهالب مشتری غبغب هلال ابرو و مه پیکر
چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گل بیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگر
دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر.
وی به سال 1318 هَ. ق. درگذشت. ( ریحانة الادب ج 1 ص 292 ).

جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) نهر بلخ که بخوارزم منتهی میشود. (منتهی الارب ). آمویه . آبی است میان خراسان و ماوراءالنهر نزدیک بلخ . (آنندراج ). رود بزرگ ترکستان که از فلات پامیر سرچشمه گرفته پس از مشروب کردن خیوه وارد دریاچه ٔ آرال میشود :
زین سوی جیحون توان کشتی و پل ساختن
هر دو چو زآنسو شدی از همه کم داشتن .

خاقانی .


جیحون فشان ز اشک و سمرقند گیر از آه
تا ما نهیم نام تو خاقان صبحگاه .

خاقانی .


آب کز سر گذشت در جیحون
چه بدستی چه نیزه ای چه هزار.

خاقانی .


که گفتت به جیحون درانداز تن
چو افتاد هم دست و پایی بزن .

سعدی .



جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) آقای محمد یزدی تاج الشعرا، از شعرای مشهور است . او راست :
مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سهالب مشتری غبغب هلال ابرو و مه پیکر
چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بود گل بیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگر
دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکر.
وی به سال 1318 هَ . ق . درگذشت . (ریحانة الادب ج 1 ص 292).


جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) جیحان . جاحان . جهان . رودی است در شام . رجوع به جیحان شود.


جیحون . [ ج َ ] (اِخ ) رودی به آسیای صغیر و نام باستانی آن پیراموس است و این غیر جیحون آسیاست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


جیحون . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) رود. رودخانه . (فرهنگ فارسی معین ).


دانشنامه عمومی

جیحون (خمیر). جیحون روستایی در دهستان کهورستان بخش مرکزی شهرستان خمیر استان هرمزگان ایران است.
عباسی، قلی، مصطفی، «بستک وجهانگیریه»، چاپ اول، تهران: ناشر: شرکت انتشارات جهان معاصر، سال ۱۳۷۲ خورشیدی.
محمدیان، کوخردی، محمد، «شهرستان بستک و بخش کوخرد» ، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
سلامی، بستکی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ) ج۲ چاپ اول، ۱۳۷۲ خورشیدی.
مهندس: موحد، جمیل. (بستک و خلیج فارس) چاپ اول، تهران: سال انتشار ۱۳۴۳ خورشیدی.
مردم روستا از اهل سنت و از شاخه شافعی هستند یعنی از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند.دارای ۳ باب آب انبار «برکه» و مسجد، دبستان و بانک. خانه بهداشت. مخابرات. مدرسه راهنمایی. جادهٔ اسفالته است و دارای مسجد جامع می باشد.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۷۴۳ نفر (۱۹۳خانوار) بوده است.
دشت جیحون صحرای بزرگی که هرسال مردم جو و گندم می کارند. سه برکه در بشت روستا قرار دارد. سه تا برکه در دو سه کیلومتری شرق روستا به نام برکهٔ دم دشت قراردارد. کاروانسرا و یک برکه در غرب روستا قراردارد.

جیحون نام یکی از شش طایفۀ بزرگ ایل سرخی است که در جنوب غربی شیراز در منطقۀ کوهمره سرخی ساکن است.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:آمودریا

جدول کلمات

امودریا

پیشنهاد کاربران

اسم پسرونه است نه دخترانه چونکه رود همیشه به وریا میریزد و جیحون رود است نه دریا مثل ارس که اسم رود و پسرانه است

1. نام دو رود است:
یکی میان شام و روم و نام دیگر آن جیحان.
دیگری میان خراسان و ماوراءالنهر که در آثار اساطیری، مرز ایران باستان و توران به شمار می رود که در گفتگو هابیشتر رود اخیر مورد نظر است که در پیشینه تاریخی آن آمده است که در مرز شرقی خراسان بزرگ ( که امروزه به خراسان ایران و افغانستان تقسیم شده ) رود بزرگی به نام جیحون ( نام قدیم جیحون، امو است ) جاری بوده است و سرزمین های آن سوی رود را ماوراءالنهر ( فرارود یا ورارود ) می خواندند . انتهای سرزمین باستانی ماوراءالنهر، رود دیگری به نام سیحون جاری بوده است امروزه این دو رود به ترتیب به نام آمودریا ( amu darya ) و سیردریا ( syr darya ) ( نحوه تلفظ: sir ) خوانده می شوند.
آمودریا یا همان جیحون پس از سرچشمه گرفتن از فلات پامیر با گذر از قسمت مرزهای افغانستان با تاجیکستان و پس از گذر از کشورهای ترکمنستان و ازبکستان از سمت جنوب به دریاچهٔ آرال ( دریاچه خوارزم ) می ریزد.
سیر دریا یا همان سیحون این رود دو سرچشمه دارد، یکی از کوه های قرقیزستان و دیگری شرق ازبکستان که این رود پس از گذر از جنوب کشور کنونی قزاقستان از سمت شمال به دریاچه آرال می رسد. آمودریا پرآب ترین رود آسیای میانه و بعد از آن رود سیر دریا است.
2. ( جیحون ) یکی از خیابان های قدیمی شهر تهران است.


آمودریا

اسفندیار گرامی تاجیکان در گویششون بجای رود میگن دریا نمونش همین آمودریا یا سیر دریا شایدم هم بخاطر پر آبی این دو رود بهشون دریا میگن!مانند خودمون به دریاچه کاسپین میگیم دریا چون بزرگه!


کلمات دیگر: