مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو
پراکنده گو
مترادف پراکنده گو : بیهوده گو، پریشان گو، لافزن، لیچارباف، مهذار، هذیان گو، هذیان باف، هرزه گوی، هرزه لاف، یاوه سرا، یاوه گو
فرهنگ فارسی
پریشان گو بیهوده گو
لغت نامه دهخدا
پراکنده گو. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( نف مرکب یا پراکنده گوی ، پریشان گو. بیهوده گوی. مهذار :
پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.
پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.
سعدی.
فرهنگ عمید
پریشان گو، بیهوده گو: بهایم خموشند و گویا بشر / پراکنده گوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه ).
کلمات دیگر: