کلمه جو
صفحه اصلی

جنگجو


مترادف جنگجو : جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه جو، متحارب، محارب | دلاور، رزم آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه جو، غازی، مبارز، محارب

فارسی به انگلیسی

warlike, quarrelsome, martial


fighter, warrior, warlike, quarrelsome, martial

fighter, warrior


فارسی به عربی

عسکری , محارب , مقاتل

مترادف و متضاد

warrior (اسم)
مبارز، جنگجو، سلحشور، دلاور، مجاهد، محارب، جنگ کننده، رزمجو، جنگاور، مرد جنگی

combatant (اسم)
مبارز، جنگجو، محارب

kemp (اسم)
جنگجو، ادم ژولیده و ناهنجار

combatant (صفت)
مبارز، جنگجو، محارب، مایل بجنگ

belligerent (صفت)
متخاصم، جنگجو، متحارب

combative (صفت)
مبارز، جنگجو، اهل مجادله و دعوا

agonistic (صفت)
مجادله ای، مشاجرهای، ورزشی، پهلوانی، کوشش امیز، جنگجو، مستعد جنگ

bellicose (صفت)
جنگجو، دعوایی، فتنه جو، اماده بجنگ

pugnacious (صفت)
جنگجو، ستیزه گر

martial (صفت)
جنگجو، جنگی، نظامی، لشکری، مریخی

دلاور، رزم‌آور، رزمجو، رزمنده، ستیزه‌جو، غازی، مبارز، محارب


جنگاور، جنگی، چالشگر، حربی، رزم‌آور، رزمنده، سپاهی، ستیزه‌جو، ستیزه‌گر، ستیزنده، سرباز، سلحشور، شجاع، غازی، مبارز، مبارزه‌جو، متحارب، محارب


فرهنگ فارسی

( صفت ) جنگاور دلیر شجاع .

لغت نامه دهخدا

جنگجو. [ ج َ ] ( نف مرکب ) رزم آور. مبارز. جنگی. ( فرهنگ فارسی معین ). ستیزه جو. ( ناظم الاطباء ) :
جنگجویان بروز پنجه و کتف
دشمنان را کشندو خوبان دوست.
سعدی.
|| تند و بامخاصمت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

جنگاور، دلیر و شجاع.

دانشنامه عمومی

جنگجو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جنگجو (آلبوم کشا)
جنگجو (فیلم ۲۰۰۱)

دانشنامه آزاد فارسی

مرکز استان هِنان۱، در چین، کنار رود هوانگ هو۲، با ۲,۰۰۹,۰۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۳). صنایع آن شامل تولید لوازم سبک، مواد غذایی، مواد شیمیایی، مصالح ساختمانی، و پارچه های نخی است. شهری قدیمی متعلق به سلسلۀ شانگ۳ (قرون ۱۶ـ۱۱پ م) در حومۀ شرقی شهر از زیر خاک بیرون آورده شد. صومعۀ شائولین۴، مرکز ورزش های رزمی سنتی، در ۸۰کیلومتری غرب شهر قرار دارد. جنگجو در محل تقاطع دو خط آهن مهم شمال ـ جنوب بین پکن۵ و گوانگجو۶، و شرق ـ غرب از جیانگسو۷ به ناحیۀ خودمختار سین کیانگ اویغور۸ قرار دارد. این شهر در ۱۹۵۴ به جای کایفنگ مرکز استان شد.
HenanHuang He RiverShangShaolin MonasteryBeijingGuang zhouJiangsuXinjiang Uygur Autonomous Region

واژه نامه بختیاریکا

تَتا؛ دست به مُست؛ پیرا
پیرا؛ تَتا

پیشنهاد کاربران

دلاور

مبارز

خشایار


متحارب

کارزاری. ( ص نسبی ) منسوب به کارزار. راجع بجنگ. || جنگی. جنگجو. معارک ( اعم از انسان یا حیوان ) : پس هزار سوار بگزید ( سلیمان ) هر کدام مبارزتر و دلیرتر و کارزاری تر بود گفت شما بیائید تا با من برویم، ایشان اجابت کردند و برفتند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
همان کارزاری سواران جنگ
بتن همچو پیل و بزور نهنگ.
فردوسی.
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که درّنده شیر
نیارد سگ کارزاری بزیر.
فردوسی.
تهمتن کارزاری کو بنیزه
کند سوراخ در گوش تهمتن.
منوچهری.
فرمود [ یعقوب لیث ] تا گاوان بیاوردند کارزاری و اندرافکندند بسرای قصر اندر. چون سر محکم بیکدیگر فشردند. . . ( تاریخ سیستان ) .
صد مرد گزید کارزاری
پرنده چو مرغ در سواری.
نظامی.
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.

رزمنده. . . مبارزه گر. . . . جنگاور. . . .


کلمات دیگر: