کلمه جو
صفحه اصلی

تخس


مترادف تخس : خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یک دنده

متضاد تخس : حرف شنو

فارسی به انگلیسی

naughty, intractable


bad, menace, mischievous, naughty, rascally, wanton, wild


مترادف و متضاد

خودسر، سرکش، لجوج، نافرمان، یک‌دنده ≠ حرف‌شنو


فرهنگ فارسی

بچه شریرومردم آزار
( اسم ) تافتن دل از غم اندوهمندی .
کوهی مقدس در ولایت گیم نیاس مشرف بر دریای سیاه : روز پنجم یونانیها بکوه مقدس رسیدند نام این کوه تخس است وقتی که یونانیهای دسته اول از کوه بالا رفتند بقله رسیدند و دریا را مشاهده کردند فریاد بر آوردند دریا .

فرهنگ معین

(تُ ) (ص . ) (عا. ) ۱ - بچة شیطان و بازیگوش . ۲ - حرف نشنو، سرکش .
(تَ ) (اِ. ) ۱ - گرما، حرارت . ۲ - تپش قلب از رنج و اندوه .

(تُ) (ص .) (عا.) 1 - بچة شیطان و بازیگوش . 2 - حرف نشنو، سرکش .


(تَ) (اِ.) 1 - گرما، حرارت . 2 - تپش قلب از رنج و اندوه .


لغت نامه دهخدا

تخس. [ ت َ خ َ / ت َ ] ( اِ ) تافتن دل باشد از غم و الم و به این معنی بجای حرف اول ، بای ابجد نیز آورده اند. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تافتن دل از غم و الم. ( ناظم الاطباء ). بمعنی تحس. از غم و غصه دلگیر و متغیرالاحوال شدن. ( از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب ). بَخْس. پَخْس. و رجوع به بخسیدن و پخسیدن شود.

تخس. [ ت ُ] ( ص ) بچه شرور و شیطان. ( فرهنگ نظام ). در تداول عوام و زنان ، صفت کودکان بی آرام و شیطان. سخت مولع به بازی و بهانه گرفتن و اذیت کردن کسان و این صفت را برای کودکان تا چهارده و شانزده سالگی آرند. سخت شریر و شوخ. گمان می کنم این کلمه از تخشا بمعنی کوشنده و سعی کننده مانده است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تخس. [ ت ُ خ َ ] ( ع اِ ) دلفین و آن جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. ( منتهی الارب ). دلفین که نوعی از جانوران دریائی باشد. ( ناظم الاطباء ). جانوری دریایی معروف به دلفین. ( اقرب الموارد ). دُخَس. رجوع به دلفین شود.

تخس. [ ت َ ] ( اِخ ) مشرق وی حدود چگل است و جنوب وی خلخ است و کوهستانهای خلخ ، ومغرب وی گروهی از فرخیزیانند و شمال وی چگل است. و این ناحیتی است بسیار بانعمت تر از چگل و از آنجا مشک و مویهای گوناگون خیزد و خواسته شان اسب است و گوسپند و موی و خرگاه و خیمه و گردنده اند به زمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. لازنه و فراخیه ، دو قوم اند از تخس و هر یکی را از ایشان ناحیتی خرداست و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. سویاب ، دهیست بزرگ و از او بیست هزار مرد بیرون آید. بیکیلغ، دهیست بزرگ و بزبان سغدی این ده را سمکنا خوانند ودهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد برنشیند. اورکث ، میان دو ده است از تخس و اندر او مردم اندک و بانعمت و مردمان توانگر. ( حدود العالم ).

تخس. [ ت ِ خ ِ ] ( اِخ ) کوهی مقدس در ولایت گیم نیاس مشرف بر دریای سیاه : روز پنجم یونانیها به کوه مقدس رسیدند. نام این کوه تخس است. وقتی که یونانیهای دسته اول از کوه بالا رفتند به قله ای رسیدند و دریا را مشاهده کردند [ مقصود دریای سیاه است ]. فریاد برآوردند دریا، دریا! ( ایران باستان ج 2 ص 1086 ).

تخس . [ ت َ ] (اِخ ) مشرق وی حدود چگل است و جنوب وی خلخ است و کوهستانهای خلخ ، ومغرب وی گروهی از فرخیزیانند و شمال وی چگل است . و این ناحیتی است بسیار بانعمت تر از چگل و از آنجا مشک و مویهای گوناگون خیزد و خواسته شان اسب است و گوسپند و موی و خرگاه و خیمه و گردنده اند به زمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. لازنه و فراخیه ، دو قوم اند از تخس و هر یکی را از ایشان ناحیتی خرداست و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. سویاب ، دهیست بزرگ و از او بیست هزار مرد بیرون آید. بیکیلغ، دهیست بزرگ و بزبان سغدی این ده را سمکنا خوانند ودهگان او را ینالبرکین خوانند و با او سه هزار مرد برنشیند. اورکث ، میان دو ده است از تخس و اندر او مردم اندک و بانعمت و مردمان توانگر. (حدود العالم ).


تخس . [ ت َ خ َ / ت َ ] (اِ) تافتن دل باشد از غم و الم و به این معنی بجای حرف اول ، بای ابجد نیز آورده اند. (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تافتن دل از غم و الم . (ناظم الاطباء). بمعنی تحس . از غم و غصه دلگیر و متغیرالاحوال شدن . (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 278 ب ). بَخْس . پَخْس . و رجوع به بخسیدن و پخسیدن شود.


تخس . [ ت ِ خ ِ ] (اِخ ) کوهی مقدس در ولایت گیم نیاس مشرف بر دریای سیاه : روز پنجم یونانیها به کوه مقدس رسیدند. نام این کوه تخس است . وقتی که یونانیهای دسته ٔ اول از کوه بالا رفتند به قله ای رسیدند و دریا را مشاهده کردند [ مقصود دریای سیاه است ]. فریاد برآوردند دریا، دریا! (ایران باستان ج 2 ص 1086).


تخس . [ ت ُ خ َ ] (ع اِ) دلفین و آن جانوری است دریایی که غریق را به پشت خود یاری دهد تا غرق نشود. (منتهی الارب ). دلفین که نوعی از جانوران دریائی باشد. (ناظم الاطباء). جانوری دریایی معروف به دلفین . (اقرب الموارد). دُخَس . رجوع به دلفین شود.


تخس . [ ت ُ] (ص ) بچه ٔ شرور و شیطان . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام و زنان ، صفت کودکان بی آرام و شیطان . سخت مولع به بازی و بهانه گرفتن و اذیت کردن کسان و این صفت را برای کودکان تا چهارده و شانزده سالگی آرند. سخت شریر و شوخ . گمان می کنم این کلمه از تخشا بمعنی کوشنده و سعی کننده مانده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

۱. تفس، گرمی، حرارت.
۲. تپش دل از غم و رنج.
شریر و مردم آزار.

۱. تفس؛ گرمی؛ حرارت.
۲. تپش دل از غم و رنج.


شریر و مردم‌آزار.


دانشنامه عمومی

عبوس و اخمو و بداخلاق


پیشنهاد کاربران

شیطون، یکدنده، نترس

لجباز سرکش نترس. .

لجباز سرکش نترس یک دنده

معنی تخس:بچه شیتون ، بازیگوش، شر، بامزه

ینی: شلوغ . حرف گوش نکن.

یعنی گر رو خیلی راحت یعنی خود پیرو حرف نشنو

به گویش بختیاری یعنی شیطون و نافرمان و سرکش

مخفف تخم سگ، دشنام رکیک وواژه ای است که مردم ازروی بی اطلاعی بسیار بکار میبرند

در اوستا " تخسا " به چم زیرک و باهوش ، این واژه به هیچ روی دشنام نبوده و یک واژه ستودنی است که امروزه بنادرست بکار برده می شود ، ولی واژه شیطان و شرور که هردو به چم زشت و نادرستند برای ستودن کودکان کاربرد یافته و جایگزینی ناسره می باشد.

شرور، یکدنده، حرف نشنو و نچسب

لجوج، نافرمان، یک دنده

لجباز. حرف نشنو. سرخود. سرکش

روانی خودخواه

خودکام


کلمات دیگر: