کلمه جو
صفحه اصلی

پای بست


مترادف پای بست : اسیر، پای بسته، پای بند، گرفتار، مقید، اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی، دلباخته، هواخواه

متضاد پای بست : حر، مجرد

فارسی به انگلیسی

foundation

مترادف و متضاد

اسیر، پای‌بسته، پای‌بند، گرفتار، مقید ≠ حر، مجرد


اساس، بنیاد، بن، بیخ، پی


دلباخته، هواخواه


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- گرفتار اسیر مقید . ۲- دلباخته.۳- ایستاده و منتظر. ۴- بیکار. ۵- ( اسم ) بنیاد عمارت پابست بن پی بنیان لاد اساس : ( خانه از پای بست ویرانست خواجه در بند نقش ایوانست . ) ( سعدی ) یا پای بست بودن . ۱- گرفتار بودن مقید بودن . ۲- دلباخته بودن .

لغت نامه دهخدا

پای بست. [ ب َ ] ( ن مف مرکب ) گرفتار. پای بسته. مقید. اسیر محبت. ( برهان ) : بعد از اعلام احوال آن جماعت که پای بست دام فعل خویش گشته بودند. ( جهانگشای جوینی ).
گشاده ره پیل تا در شکست
از ایشان نگردد سپه پای بست.
اسدی.
هر که او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب برخاید.
خاقانی.
کجا باز داند چو شد پای بست
که خواهد زبردست سلطان نشست.
امیرخسرو.
دل پای بست زلف تو شد عقل ازو مجوی
عاقل نمیگذارد بر دم مار پای.
( از خزان و بهار کاشف شیرازی ).
قنّاد را گمان که دلم پای بست اوست
غافل ازآنکه رشته پشمک بدست اوست.
میرزا اشتها.
|| ایستاده و منتظر. ( برهان ). || ( اِ مرکب ) بُن. بُنلاد. پی. اساس. بنیان :
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.
سعدی.
اوّل اندیشه و آنگهی گفتار
پای بست آمده ست ، پس دیوار.
سعدی.
سرائی کنم پای بست از رخام
درختان سقفش همه عود خام.
سعدی.
|| ( ص مرکب ) بیکار. ( برهان ).

فرهنگ عمید

= پابست: اول اندیشه وآنگهی گفتار / پای بست آمده ست و پس دیوار (سعدی: ۵۶ )، خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بست ویران است (سعدی: ۱۵۰ ).


کلمات دیگر: