( اسم ) جمع خطب کارهای بزرگ کارهای سخت .
خطوب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خطوب. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خطب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به خطب در این لغت نامه شود : با لشکری خبیر بتجارب خطوب ، و بصیر بعواقب حروب بدان حدود رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). روی بدفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. ( جهانگشای جوینی ).
کاف و نون همچون کمند آمد جذوب
تا کشاند مر عدم را در خطوب.
کاف و نون همچون کمند آمد جذوب
تا کشاند مر عدم را در خطوب.
مولوی.
فرهنگ عمید
= خَطب
خَطب#NAME?
کلمات دیگر: