( صفت ) گدایی کننده در یوزه گر .
روان خواه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روان خواه. [ رَ خوا / خا ] ( نف مرکب ) گدایان دریوزه را گویند. ( لغت فرس اسدی ). اهل دریوزه. گدا. گدایی کننده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی ترکیبی خواهنده و بهر طرف روان است از روان بمعنی رونده. ( فرهنگ نظام ). گدای دوره گرد :
پدر گفت یکی روان خواه بود
به کویی فروشد چنان کم شنود
همی دربدر خشک نان بازجست
مر او را همان پیشه بود از نخست.
که دستش ز هر کام کوتاه بود.
آنکو پدرش بود روان خواه.
پدر گفت یکی روان خواه بود
به کویی فروشد چنان کم شنود
همی دربدر خشک نان بازجست
مر او را همان پیشه بود از نخست.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
در آن کوی پیری روان خواه بودکه دستش ز هر کام کوتاه بود.
آغاجی بخارایی.
گر لطف خدا رسد شود شاه آنکو پدرش بود روان خواه.
لطیفی.
فرهنگ عمید
گدای دوره گرد، گدا.
کلمات دیگر: