کلمه جو
صفحه اصلی

دعامه

عربی به فارسی

کنار , طرف , مرز , حد , نيم پايه , پايه جناحي , پشت بند ديوار , بست ديوار , نزديکي , مجاورت , اتصال , حاءل , نگهدار , پايه , تير , شمع (درمعدن) , نگهداشتن , پشتيباني کردن , حاءل کردن يا شدن , ميل , شمع , سايبان يا چادر جلو مغازه , مهار يامحدودکردن , تير دار کردن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ستون . ۲ - پایه چوب داربست ۳ - بزرگ قوم جمع دعائم ( دعایم ) .

لغت نامه دهخدا

( دعامة ) دعامة. [ دَ م َ ] ( ع اِ ) شرط. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

دعامة. [ دِ م َ ] ( ع اِ ) ستون خانه. || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام. ج ، دَعائم. || چوب چرخ ، و آن دو را دعامتان گویند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). چوب سر چاه که چرخ بر او نهند. ( دهار ). و رجوع به دعامتان شود. || مهتر قوم که بر وی تکیه کنند درکارها. ( منتهی الارب ). سید و سرور قوم. ( از اقرب الموارد ). پشتیوان. رئیس قوم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| ( اصطلاح نحو ) ضمیر فاعل که بین مبتدا و خبرواقع شود، مانند: زید هو المنطلق. ( از ناظم الاطباء ). ضمیر عماد. رجوع به ضمیر عماد ذیل عماد شود.

دعامة. [ دِم َ ] ( ع اِ ) دعامة. ستون. || جرز. || هر چیز که اساس و بنیاد کاری باشد. || چرخ چاه. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دعامة شود.

دعامة. [ دَ م َ ] (ع اِ) شرط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


دعامة. [ دِ م َ ] (ع اِ) ستون خانه . || چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند. دِعام . ج ، دَعائم . || چوب چرخ ، و آن دو را دعامتان گویند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب سر چاه که چرخ بر او نهند. (دهار). و رجوع به دعامتان شود. || مهتر قوم که بر وی تکیه کنند درکارها. (منتهی الارب ). سید و سرور قوم . (از اقرب الموارد). پشتیوان . رئیس قوم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (اصطلاح نحو) ضمیر فاعل که بین مبتدا و خبرواقع شود، مانند: زید هو المنطلق . (از ناظم الاطباء). ضمیر عماد. رجوع به ضمیر عماد ذیل عماد شود.


دعامة. [ دِم َ ] (ع اِ) دعامة. ستون . || جرز. || هر چیز که اساس و بنیاد کاری باشد. || چرخ چاه . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعامة شود.


فرهنگ عمید

۱. ستون.
۲. ستون خانه.
۳. پایه ای چوبی که برای داربست یا سایه بان به کار ببرند.


کلمات دیگر: