بد پسند بودن .
بدپسندی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بدپسندی. [ ب َ پ َ س َ] ( حامص مرکب ) پسندیدن بدیها. بدخواهی :
نتوان برد جان مگر بدو چیز
ببدی و به بدپسندی نیز.
بدپسندی جان من برهان نادانی بود.
نتوان برد جان مگر بدو چیز
ببدی و به بدپسندی نیز.
نظامی.
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مداربدپسندی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.
|| مشکل پسندی. دیرپسندی.کلمات دیگر: