( صفت اسم ) جمع قائم ( قایم ) نگهبانان مستحفظان : قریب پنجاه شصت هزار سوار شمشیر زن بر گستواندار که به ظاهر بلخ در حلقه قومه خاص مرتب بودند ...
بهمه معانی یا یک بار برخاستن
بهمه معانی یا یک بار برخاستن
قومة. [ ق َ وَ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائم شود.
قومة.[ ق َ م َ ] (ع مص ) بهمه ٔ معانی رجوع به قیام (مص ) شود. || یک بار برخاستن . (از اقرب الموارد) || مابین الرکعتین قومة؛ یعنی دروا شدن میان رکوع و سجود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) قومة الانسان ؛ بالای مردم . قامت انسان .