کلمه جو
صفحه اصلی

دسیس

فرهنگ فارسی

گنده بغلی که به دوا نرود کسی که او را پنهانی به جایی فرستند تا خبر بیاورد .

لغت نامه دهخدا

دسیس. [ دَ ] ( ع مص ) مصدر دَس است در تمام معانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دس شود.

دسیس. [ دَ ] ( ع ص ، اِ ) گنده بغلی که به دوا نرود. || کسی که او راپنهانی به جایی فرستند تا خبر بیاورد. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || کباب. ( منتهی الارب ). بریان شده در خاکستر. ( از اقرب الموارد ). ج ، دُسُس. ( اقرب الموارد ). || واحد دسس ، ریاکاران.رجوع به دسس شود. || ( مص ) پوشیده داشتن مکر و حیله را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

دسیس . [ دَ ] (ع ص ، اِ) گنده بغلی که به دوا نرود. || کسی که او راپنهانی به جایی فرستند تا خبر بیاورد. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کباب . (منتهی الارب ). بریان شده در خاکستر. (از اقرب الموارد). ج ، دُسُس . (اقرب الموارد). || واحد دسس ، ریاکاران .رجوع به دسس شود. || (مص ) پوشیده داشتن مکر و حیله را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


دسیس . [ دَ ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود.


فرهنگ عمید

کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود.

پیشنهاد کاربران

( پ ) ( د ِ س ی س ) کسی که برای انجام امور از طرق غیر عادی اقدام کند ، دسیسه گر


کلمات دیگر: