کلمه جو
صفحه اصلی

روترش

فرهنگ فارسی

ترشرو ترشروی عبوس اخم آلود

لغت نامه دهخدا

روترش. [ ت ُ رُ ] ( ص مرکب ) ترشرو. ترشروی. عبوس. اخم آلود. گره بر جبین افگنده :
من ز شیرینی نشینم روترش
من ز بسیاری گفتارم خمش.
مولوی.
قاصدان چون صوفیان روترش
تا نیامیزند با هر نورکش.
مولوی.
عارفان روترش چون خارپشت
عیش پنهان کرده در خاک درشت.
مولوی.
منشین روترش از گردش ایّام که صبر
گرچه تلخ است ولیکن بر شیرین دارد.
سعدی.
رجوع به ترشرو وترشروی شود.

فرهنگ عمید

کسی که اخم کند و روی خود را درهم بکشد، ترش رو، ترش روی، عبوس، اخمو، اخم کرده.


کلمات دیگر: