initiated into business, involved, exercising influence(in aspecified sphere), in practice, keeping one's hand in something
دست اندرکار
فارسی به انگلیسی
involved
فرهنگ عمید
۱. کسی که در کاری یا امری مداخله داشته باشد.
۲. آن که بر سر شغل یا کاری باشد.
۲. آن که بر سر شغل یا کاری باشد.
پیشنهاد کاربران
انجام کار ، وظیفه داشتن بر کاری ، یا کاری برای آن چیز انجام می دهد
کلاش
در گویش شهرستان بهاباد به آن کارْمَکارِه گفته می شود و جمع آن کارمکارها یا کارمکارا می باشد.
مسئول انجام کار
کلمات دیگر: