بدکرداری
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اثم , سوء التصرف
مترادف و متضاد
هرزگی، فساد، تباهی، شرارت، بدکرداری، بدکارگی
گناه، جرم، بزه، بدکرداری، خلاف، بد رفتاری، سوء عمل
بدکاری، شرارت، بدکرداری، کار خلاف قانون
فرهنگ فارسی
بد کاری بد کنشی بد عملی بد فعلی بد فعالی مقابل نیک کرداری.
لغت نامه دهخدا
بدکرداری. [ ب َ ک ِ ] ( حامص مرکب ) بدفعلی. ( ناظم الاطباء ). بدکاری. بدکنشی. بدفعلی. بدفعالی : سرمایه غرض بدکرداری و خیانت را سازد. ( کلیله ودمنه ). کسی بر بدکرداری سود نکند. ( تاریخ گزیده ).
فرهنگ عمید
بدکاری، بدکنشی.
کلمات دیگر: