روبرو، روی درروی، برابرهم، رویاروی هم گفته اند
روبارو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
روبارو. ( ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مواجه. مقابل. ( از آنندراج ). روباروی :
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته.
همه چون سبزه روبارو نشسته
چو داغ لاله هم زانو نشسته.
زلالی ( از آنندراج ).
رجوع به روباروی و روبرو شود.فرهنگ عمید
۱. برابر هم، روبه رو، روی درروی، رویاروی.
۲. از مقابل.
۲. از مقابل.
کلمات دیگر: