( اسم ) آب سرخی است که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند .
سوختن کسی را یا تغییر دادن رنگ وی
سوختن کسی را یا تغییر دادن رنگ وی
شهب . [ ش َ هََ ] (ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده و غالب آمدن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شهبة شود.
شهب . [ ش ُ ] (ع اِمص ) شُهْبة. سپیدی بر سیاهی غالب آمده . (منتهی الارب ). رجوع به شهبة شود. || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
شهب . [ ش َ ] (ع اِ) کوه که بالای آن برف باریده باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شهب . [ ش َ ] (ع مص ) سوختن کسی را گرمی و سردی و برگردانیدن گونه ٔ آن را: شهبه الحر و البرد. (منتهی الارب ). سوختن روی کسی را و تغییر دادن رنگ وی را. (از اقرب الموارد). || لاغر و بی علف گردانیدن سال ، مواشی قوم را و هلاک ساختن : شهبت السنةُ القوم َ. (منتهی الارب ).
منوچهری .
مولوی .
= شهاب ša(e)hā