کلمه جو
صفحه اصلی

شقا

فرهنگ فارسی

( اسم ) سختی بدبختی . یا شقائ اصغر . بدبختی کهین مقابل شقائ اکبر . و شقائ اوسط . یا شقائ اکبر . بد بختی مهین مقابل شقائ اصغر و شقائ اوسط . یا شقائ اواسط . بدبختی میانه مقابل شقائ اصغر و شقائ اکبر .
بر آمدن دندان نیش کسی یا زدن فرق سر کسی را .

لغت نامه دهخدا

شقا. [ ش َ ] ( اِ ) شغا. شگا. ( یادداشت مؤلف ). شغاه. ترکش و تیردان. ( ناظم الاطباء ). به معنی تیردان است یعنی جایی که تیر در آن گذارند، و آن را ترکش و کیش نیز گویند و به عربی جعبه خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) : با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست و شمشیر شقاو نیم لنگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 551 ). هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاههای چهارپر بودند و کیش وکمر و شمشیر شقا و نیم لنگ بر میان بسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). و رجوع به شغا و شغاه و شگا شود.

شقا. [ ش َ ]( از ع ، مص ) شقاء. بدبخت شدن. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شقاء شود.

شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. سختی و تنگی و بدبختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شقاء. سختی. شدت. عسرت. عسر. شقاوت. شقوه. ( یادداشت مؤلف ) :
مخالف راشقا بادی موافق را بقا بادی
معین مؤمنان بادی امید اولیا بادی.
فرخی.
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زینبی.
اینکه تو داری سوی من نیست دین
مایه نادانی و کفر و شقاست.
ناصرخسرو.
اورا بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.
ناصرخسرو.
کوهیست به یمگان که نبینند گروهی
کز چشم حقیقت سپس ِ سترشقایند.
ناصرخسرو.
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از شقایی نیابی.
خاقانی.
چون شدی اول سیه اندر بقا
دور بودی از نفاق و از شقا.
مولوی.
- ارباب شقا ؛ مردمان بدبخت و مستمند و بیچاره و گستاخ و بی ادب. ( ناظم الاطباء ).
|| ( ص )بدبخت شده. ( آنندراج ).

شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شقاء در معنی اسمی شود.

شقا. [ ش ِ ] ( ع اِ ) شانه. ( مهذب الاسماء ). در متون دیگر دیده نشد.

شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔشهرستان مشهد. سکنه آن 137 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد.سکنه آن 399 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات. راه ماشین رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

شقا. [ ش َ ] (اِ) شغا. شگا. (یادداشت مؤلف ). شغاه . ترکش و تیردان . (ناظم الاطباء). به معنی تیردان است یعنی جایی که تیر در آن گذارند، و آن را ترکش و کیش نیز گویند و به عربی جعبه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست و شمشیر شقاو نیم لنگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 551). هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاههای چهارپر بودند و کیش وکمر و شمشیر شقا و نیم لنگ بر میان بسته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). و رجوع به شغا و شغاه و شگا شود.


شقا. [ ش َ ] (از ع ، اِمص ) شقاء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقاء در معنی اسمی شود.


شقا. [ ش َ ] (از ع ، اِمص ) شقاء. سختی و تنگی و بدبختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شقاء. سختی . شدت . عسرت . عسر. شقاوت . شقوه . (یادداشت مؤلف ) :
مخالف راشقا بادی موافق را بقا بادی
معین مؤمنان بادی امید اولیا بادی .

فرخی .


الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .

زینبی .


اینکه تو داری سوی من نیست دین
مایه ٔ نادانی و کفر و شقاست .

ناصرخسرو.


اورا بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست .

ناصرخسرو.


کوهیست به یمگان که نبینند گروهی
کز چشم حقیقت سپس ِ سترشقایند.

ناصرخسرو.


نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از شقایی نیابی .

خاقانی .


چون شدی اول سیه اندر بقا
دور بودی از نفاق و از شقا.

مولوی .


- ارباب شقا ؛ مردمان بدبخت و مستمند و بیچاره و گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء).
|| (ص )بدبخت شده . (آنندراج ).

شقا. [ ش َ ](از ع ، مص ) شقاء. بدبخت شدن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقاء شود.


شقا. [ ش ِ ] (ع اِ) شانه . (مهذب الاسماء). در متون دیگر دیده نشد.



شقا. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد.سکنه ٔ آن 399 تن . آب از قنات است . محصول عمده غلات . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

بدبختی، سختی، تنگی.

دانشنامه عمومی

شقا یک منطقهٔ مسکونی در سوریه است که در شهرستان شهبا واقع شده است.
فهرست شهرهای سوریه
شقا ۸٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد و ۱٬۰۷۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی شَقّاً: شکافتنی (در عبارت "شَقَقْنَا ﭐلْأَرْضَ شَقّاً " چون مفعولٌ فیه واقع شده منظور شکافتنی نگفتنی و وصف ناشدنی است)
ریشه کلمه:
شقق (۲۸ بار)


کلمات دیگر: