بر آمدن دندان نیش کسی یا زدن فرق سر کسی را .
شقا
فرهنگ فارسی
بر آمدن دندان نیش کسی یا زدن فرق سر کسی را .
لغت نامه دهخدا
شقا. [ ش َ ]( از ع ، مص ) شقاء. بدبخت شدن. ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شقاء شود.
شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. سختی و تنگی و بدبختی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). شقاء. سختی. شدت. عسرت. عسر. شقاوت. شقوه. ( یادداشت مؤلف ) :
مخالف راشقا بادی موافق را بقا بادی
معین مؤمنان بادی امید اولیا بادی.
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
مایه نادانی و کفر و شقاست.
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست.
کز چشم حقیقت سپس ِ سترشقایند.
اگر سیم مزد از شقایی نیابی.
دور بودی از نفاق و از شقا.
|| ( ص )بدبخت شده. ( آنندراج ).
شقا. [ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) شقاء. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شقاء در معنی اسمی شود.
شقا. [ ش ِ ] ( ع اِ ) شانه. ( مهذب الاسماء ). در متون دیگر دیده نشد.
شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔشهرستان مشهد. سکنه آن 137 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شقا. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد.سکنه آن 399 تن. آب از قنات است. محصول عمده غلات. راه ماشین رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شقا. [ ش َ ] (اِ) شغا. شگا. (یادداشت مؤلف ). شغاه . ترکش و تیردان . (ناظم الاطباء). به معنی تیردان است یعنی جایی که تیر در آن گذارند، و آن را ترکش و کیش نیز گویند و به عربی جعبه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست و شمشیر شقاو نیم لنگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 551). هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاههای چهارپر بودند و کیش وکمر و شمشیر شقا و نیم لنگ بر میان بسته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). و رجوع به شغا و شغاه و شگا شود.
شقا. [ ش َ ] (از ع ، اِمص ) شقاء. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقاء در معنی اسمی شود.
مخالف راشقا بادی موافق را بقا بادی
معین مؤمنان بادی امید اولیا بادی .
فرخی .
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق .
زینبی .
اینکه تو داری سوی من نیست دین
مایه ٔ نادانی و کفر و شقاست .
ناصرخسرو.
اورا بدان که دیو جسد را مطیع گشت
حکمت سفه شده ست و سعادت شقا شده ست .
ناصرخسرو.
کوهیست به یمگان که نبینند گروهی
کز چشم حقیقت سپس ِ سترشقایند.
ناصرخسرو.
نه خاکی که بیرون نیاری ودیعت
اگر سیم مزد از شقایی نیابی .
خاقانی .
چون شدی اول سیه اندر بقا
دور بودی از نفاق و از شقا.
مولوی .
- ارباب شقا ؛ مردمان بدبخت و مستمند و بیچاره و گستاخ و بی ادب . (ناظم الاطباء).
|| (ص )بدبخت شده . (آنندراج ).
شقا. [ ش َ ](از ع ، مص ) شقاء. بدبخت شدن . (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقاء شود.
شقا. [ ش ِ ] (ع اِ) شانه . (مهذب الاسماء). در متون دیگر دیده نشد.
شقا. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔشهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 137 تن . آب از قنات است . محصول عمده غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شقا. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد.سکنه ٔ آن 399 تن . آب از قنات است . محصول عمده غلات . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای سوریه
شقا ۸٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد و ۱٬۰۷۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
شقق (۲۸ بار)