کلمه جو
صفحه اصلی

خنده ناک

فرهنگ فارسی

( صفت ) شاد بشاش خرم .

لغت نامه دهخدا

خنده ناک. [ خ َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) متبسم. شاد. ضاحک. خرم. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دایم تازه روی و خنده ناک باش. ( قابوسنامه ).
بشکر و تحیت زبان برگشاد
هزاران هزار آفرین کرد یاد.
پس از سجده شد تازه وخنده ناک
چنین گفت کای مردم مصر پاک.
( یوسف و زلیخا ).
ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی بخرافات خنده ناک حجی.
ناصرخسرو.
خداوند حمی یوم غبی را بحکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و الحان طرب فزای دل خوش کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خشم که حرارت را بفروزاند آن را نخست بشنوانیدن سخنهای خوب و غذاها و حکایتهای خنده ناک و بازیهای عجب و حاضر کردن دوستان و کسانی که با ایشان انس کند علاج کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
من چو لب لاله شده خنده ناک
جامه بصد جای چو گل کرده چاک.
نظامی.
نمودند کین زعفران گونه چاک
کند مرد را بی سبب خنده ناک.
نظامی.
چو بی زعفران گشته ای خنده ناک
مخور زعفران تا نگردی هلاک.
نظامی.
خنده ناک ؛ ضاحک. ( عرض نامه باباافضل کاشی ).

فرهنگ عمید

خندان، شاد، خنده رو: من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱: ۲۸ ).


کلمات دیگر: