کلمه جو
صفحه اصلی

کشیکچی

فارسی به انگلیسی

watchman, sentinel

فرهنگ فارسی

( اسم ) نگهبان مراقب پاسدار : ( شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته ... ) .

لغت نامه دهخدا

کشیکچی. [ ک َ / ک ِ ] ( ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حارس. پاسبان. قراول. ( ناظم الاطباء ) : بدانکه اهالی فارس را در قدیم الایام عادت این بوده که هرآنچه از مردم در کوچه به سرقت برده شود از کشیکچیان گرفته شود و بدین واسطه ایشان بیدار و هوشیار بوده مردم را محافظت می نمود. ( قاموس کتاب مقدس ).
- کشیک چی باشی ؛ رئیس قراولان.
|| پلیس. ( یادداشت مؤلف ). || دشنامی است به معنی سردمدار. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

نگهبان، مراقب.

پیشنهاد کاربران

گارد سلطنتی

گارد سلطنتی مغولان


کلمات دیگر: