کلمه جو
صفحه اصلی

چکین

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی .

لغت نامه دهخدا

چکین . [ چ ِ ] (اِخ ) نام ولایتی هم هست . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی . (ناظم الاطباء). مصحف «چکیل » که تلفظ جغتایی نام این ولایت است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چگل . و رجوع به چگل شود.


چکین . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی بوئین و36 هزارگزی راه عمومی واقع است و 672 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات ، چغندر قند، باغات اشجار وسردرختی . شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم و راهش ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


چکین . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی چکن است که نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی چکن است . (جهانگیری ). زرکش دوزی . (ناظم الاطباء). در ترکی به معنی نوعی از زردوزی روی پشم . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رجوع به چکن شود. || در ترکی به معنی سبزه و علف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || در ترکی گوش است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).


چکین. [ چ ِ ] ( ترکی ، اِ ) به معنی چکن است که نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). به معنی چکن است. ( جهانگیری ). زرکش دوزی. ( ناظم الاطباء ). در ترکی به معنی نوعی از زردوزی روی پشم. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). و رجوع به چکن شود. || در ترکی به معنی سبزه و علف. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || در ترکی گوش است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).

چکین. [ چ ِ ] ( اِخ ) نام ولایتی هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). نام ولایتی. ( ناظم الاطباء ). مصحف «چکیل » که تلفظ جغتایی نام این ولایت است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). چگل. و رجوع به چگل شود.

چکین. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی بوئین و36 هزارگزی راه عمومی واقع است و 672 تن سکنه دارد.آبش از قنات. محصولش غلات ، چغندر قند، باغات اشجار وسردرختی. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم و راهش ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ عمید

=چکن

چکن#NAME?



کلمات دیگر: