عضو که درندگان بریده ربانید یا عضو که مردم از بهائم زنده بریده باشند .
خطفه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( خطفة ) خطفة. [ خ َ ف َ ]( ع اِ ) عضو که درندگان بریده ربایند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || عضو که مردم از بهائم زنده بریده باشند. ( منتهی الارب ). عضوی که از اندام حلال گوشتی زنده برکنده باشند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || یکبار درخشیدن و جستن برق به نهجی که بینائی را دررباید و چشم را خیره کند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) عمل ربودن : الا من خطف الخطفةَ فَاءَتبعه شهاب ثاقب. ( 10/37 ).
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفه خطاف.
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفه خطاف.
؟ ( سندبادنامه ص 343 ).
خطفة. [ خ َ ف َ ](ع اِ) عضو که درندگان بریده ربایند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || عضو که مردم از بهائم زنده بریده باشند. (منتهی الارب ). عضوی که از اندام حلال گوشتی زنده برکنده باشند. (یادداشت بخط مؤلف ). || یکبار درخشیدن و جستن برق به نهجی که بینائی را دررباید و چشم را خیره کند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِمص ) عمل ربودن : الا من خطف الخطفةَ فَاءَتبعه شهاب ثاقب . (10/37).
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفه ٔ خطاف .
گر عنایت کند نگه دارد
تن پشه ز خطفه ٔ خطاف .
؟ (سندبادنامه ص 343).
فرهنگ عمید
خیره کردن چشم به وسیلۀ برق.
کلمات دیگر: