( اسم ) دف و دایر. کوچکی که چنبر آن از برنج یا روی باشد .
قریتی است از بدخشان
قریتی است از بدخشان
خنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه ٔ درشت و خشن که درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || تنبک . دمبک . (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). || خمره ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). خمچه . خنبچه . خم کوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنار طبل . || نفیر اسب در هنگام نوشیدن آب . (ناظم الاطباء).
خنبک . [ خُم ْ ب ُ ] (اِخ ) قریتی است از بدخشان . (ناظم الاطباء).
خمک#NAME?