کلمه جو
صفحه اصلی

سوس

فارسی به انگلیسی

liquorice


فارسی به عربی

صلصة

مترادف و متضاد

sauce (اسم)
خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا

licorice (اسم)
شیرین بیان، مهک، سوس

liquorice (اسم)
شیرین بیان، سوس، میجو

فرهنگ فارسی

شهر و بندریست در تونس در ساحل خلیج حمامه دارای ۸۳٠٠٠ تن سکنه مرکز کنسرو ماهی است . نام آن در قدیم [ هدرومیتوم ] بود و توسط فینیقیان بنا شده ( حدود قر. ۹ ق م . ) و آنیبال از آنجا برای حمله به روم خارج شد و از آن آثار عتیقه مهم بدست آمده .
کرمی شبیه پشم وپارچه های پشمی، بیب، واحدش سوسه
( اسم ) خوک آبی .
شوش

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) بیب ، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند.
[ ع . ] (اِ. ) اصل ، طبیعت .

[ ع . ] (اِ.) بیب ، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند.


[ ع . ] (اِ.) اصل ، طبیعت .


لغت نامه دهخدا

سوس . (اِ) مخفف سوسمار است . (از برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) :
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ .

سوزنی .



سوس . (اِخ ) شوش :
بروم اندرون شاه بد فیلقوس
یکی بود با رای او شاه سوس .

فردوسی .


رجوع به شوش شود.

سوس. ( از ع ،اِ ) از «سوس » تازی ، آرامی «شوشا»، یونانی «سس » ، آشوری «ساسو» به معنی بید است. ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ). کرمی باشد که جامه های ابریشمی را ضایع کند. ( برهان ) ( غیاث ). کرمکی که در پشم افتد. ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ) ( منتهی الارب ). دیوچه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ذخیره خوارزمشاهی ). بید. بیت :
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است.
خاقانی.

سوس. ( ع اِ ) اصل. || طبیعت. ( منتهی الارب ) ( برهان ) ( آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست. ( برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند. ( برهان ). در اروپای قرون وسطی «ریگلیسا» و در فرانسوی «رگلیس » گویند.( حاشیه برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک ). درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد. ( منتهی الارب ).به فارسی آنرا درخت مهلک گویند. ( جهانگیری ). || بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد. ( برهان ).

سوس. ( اِ ) مخفف سوسمار است. ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ) :
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ.
سوزنی.

سوس.[ س َ وَ ] ( ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی. ( منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. ( منتهی الارب ).

سوس. ( اِخ ) شوش :
بروم اندرون شاه بد فیلقوس
یکی بود با رای او شاه سوس.
فردوسی.
رجوع به شوش شود.

سوس . (از ع ،اِ) از «سوس » تازی ، آرامی «شوشا»، یونانی «سس » ، آشوری «ساسو» به معنی بید است . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). کرمی باشد که جامه های ابریشمی را ضایع کند. (برهان ) (غیاث ). کرمکی که در پشم افتد. (آنندراج ) (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). دیوچه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بید. بیت :
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است .

خاقانی .



سوس . (ع اِ) اصل . || طبیعت . (منتهی الارب ) (برهان ) (آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست . (برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند. (برهان ). در اروپای قرون وسطی «ریگلیسا» و در فرانسوی «رگلیس » گویند.(حاشیه ٔ برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک ). درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد. (منتهی الارب ).به فارسی آنرا درخت مهلک گویند. (جهانگیری ). || بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد. (برهان ).


سوس .[ س َ وَ ] (ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی . (منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= سوسه٢
۱. (زیست شناسی ) = سوسمار
۲. روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی می خوردند یا به بدن خود می مالیدند.
گیاهی علفی، پایا با شاخه های بلند، گل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، شیرین بیان، مهک.

سوسه٢#NAME?


گیاهی علفی، پایا با شاخه‌های بلند، گل‌های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می‌رسد و در ریشۀ آن غده‌هایی سیاه تولید می‌شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می‌رود؛ شیرین‌بیان؛ مهک.


۱. (زیست‌شناسی) = سوسمار
۲. روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی می‌خوردند یا به بدن خود می‌مالیدند.


دانشنامه عمومی

سوس ماهیان
شبه سوس

گویش مازنی

نام مرتعی از توابع شهرستان گرگان


۱تفاله سبوس ۲بی مو


/soos/ نام مرتعی از توابع شهرستان گرگان & تفاله سبوس - بی مو

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
سبوس

سوس"" به معنی ساکت یا سکوت میباشد ( لغت الترک کاشغری )

سوس ( ساکت شو ) سوسما ( حرف بزن. ساکتنشو ) سوسماز ( ساکت نمی شود ) از فعل سوسماق ( ساکت شدن. لال مونی گرفتن ) است. و سوسموش ( کسی که حرف نمی زند. ساکت شده. و لال است ) . وبه نظر می رسد سوسمار ( نام حیوان ) از سوسماق است. چون هر کلمه ایی موش. ومار دارد. تورکی است. مثل سوسموش. چموش. قموش. گوموش. شهر موش در ترکیه. خاموش. فراموش. . . . . . . . سوسمار. مار. به مار . ( متضاد هموار. هامار ) تیمار. مارمالاد. دامار. یامار. جومار. تومار. سومار. میانمار

لغت نامه کاشغری:: سوس ( sus ) در لفظ تورکی ب معنای سکوت میباشد

آرزو ( آرزی. آی منیم آرزی قیزیم آرزی قیزیم ) آرزی. تامارزی. امید ( اومود ) تورکی است. آرزو به معنای دیلک ( آنچه که دل می طلبد ) . هر دو تورکی است. مثل چورک و اکمک. . . کمک و یاردیم. . یک کلمه می تواند. با چند لغت هم معنا باشد. مثل قارچ و مانتار. . . . . هویج و یر کوکی. و کوک. . . . . گیله نار با آلی بالی ( آلبالو ) . . سیاه و قره. . بیاز و آغ. . دنیز ودریا. . موسافیر اومدوغون یه مه ز. بل کی بولدوغون ییر. . یا اومدوغون بو اولسون. . . یا یه ریحلین خانیم هر زاددان اومار. . .


کلمات دیگر: