liquorice
سوس
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
کرمی شبیه پشم وپارچه های پشمی، بیب، واحدش سوسه
( اسم ) خوک آبی .
شوش
فرهنگ معین
[ ع . ] (اِ. ) اصل ، طبیعت .
[ ع . ] (اِ.) بیب ، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند.
[ ع . ] (اِ.) اصل ، طبیعت .
لغت نامه دهخدا
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ .
سوزنی .
بروم اندرون شاه بد فیلقوس
یکی بود با رای او شاه سوس .
فردوسی .
رجوع به شوش شود.
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است.
سوس. ( ع اِ ) اصل. || طبیعت. ( منتهی الارب ) ( برهان ) ( آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست. ( برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند. ( برهان ). در اروپای قرون وسطی «ریگلیسا» و در فرانسوی «رگلیس » گویند.( حاشیه برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک ). درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد. ( منتهی الارب ).به فارسی آنرا درخت مهلک گویند. ( جهانگیری ). || بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد. ( برهان ).
سوس. ( اِ ) مخفف سوسمار است. ( از برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از جهانگیری ) :
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ.
سوس.[ س َ وَ ] ( ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی. ( منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. ( منتهی الارب ).
سوس. ( اِخ ) شوش :
بروم اندرون شاه بد فیلقوس
یکی بود با رای او شاه سوس.
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است .
خاقانی .
سوس . (ع اِ) اصل . || طبیعت . (منتهی الارب ) (برهان ) (آنندراج ). || گیاه خشکی است مانند اسپست . (برهان ). || درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند. (برهان ). در اروپای قرون وسطی «ریگلیسا» و در فرانسوی «رگلیس » گویند.(حاشیه ٔ برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک ). درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد. (منتهی الارب ).به فارسی آنرا درخت مهلک گویند. (جهانگیری ). || بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد. (برهان ).
سوس .[ س َ وَ ] (ع مص ) در افتادن کرمک در چیزی . (منتهی الارب ). || بیمار شدن ستور. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. (زیست شناسی ) = سوسمار
۲. روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی می خوردند یا به بدن خود می مالیدند.
گیاهی علفی، پایا با شاخه های بلند، گل های زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، شیرین بیان، مهک.
سوسه٢#NAME?
گیاهی علفی، پایا با شاخههای بلند، گلهای زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر میرسد و در ریشۀ آن غدههایی سیاه تولید میشود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار میرود؛ شیرینبیان؛ مهک.
۱. (زیستشناسی) = سوسمار
۲. روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی میخوردند یا به بدن خود میمالیدند.
دانشنامه عمومی
شبه سوس
فهرست شهرهای اتریش
گویش مازنی
نام مرتعی از توابع شهرستان گرگان
۱تفاله سبوس ۲بی مو
پیشنهاد کاربران
سبوس