پس رو
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
قهقرایی، برگشت کننده، قفارو، پس رو
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- پس رونده پی رو تابع . ۲- دنبال .
مخفف پس رونده پی رو
( اسم ) پسر کوچک فرزند خرد .
مخفف پس رونده پی رو
( اسم ) پسر کوچک فرزند خرد .
لغت نامه دهخدا
پس رو. [ پ َ رَ / رُ ] ( نف مرکب ) مخفف پس رونده. پی رو. تَبع. تابع. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( صراح اللغة ). تبیع. ( دهار ) ( منتهی الارب ). آثف. ( مهذب الاسماء ). تألی. ( منتهی الارب ). مقتدی ، مأموم :
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو.
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سَتِه. پس رو قوم. استتلاء؛ پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو؛ پس رو چیزی. ( منتهی الارب ). || دنبال : دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان ؛ اتباع. اخلاف. قَطین. حشم. ( دهار ). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. سَتل. داجَة؛ پس روان لشکر. ( منتهی الارب ).، پسرو. [ پ ِ س َ ] ( اِ مصغر ) مصغر پسر. پسرک. پسر خرد. پسر کوچک. پسرچه. نیمچه پسر : چشم خوش تو که آفرین باد بر او
بر ما نظری نمیکند ای پسرو.
پس رو. [ پ َ رَ / رُ ] (نف مرکب ) مخفف پس رونده . پی رو. تَبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (صراح اللغة). تبیع. (دهار) (منتهی الارب ). آثف . (مهذب الاسماء). تألی . (منتهی الارب ). مقتدی ، مأموم :
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم .
سَتِه . پس رو قوم . استتلاء؛ پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو؛ پس رو چیزی . (منتهی الارب ). || دنبال :
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
- پس روان ؛ اتباع . اخلاف . قَطین . حشم . (دهار). امت . توابع. اعقاب . آل . تبع. سَتل . داجَة؛ پس روان لشکر. (منتهی الارب ).
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم .
عطار.
سَتِه . پس رو قوم . استتلاء؛ پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو؛ پس رو چیزی . (منتهی الارب ). || دنبال :
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی .
- پس روان ؛ اتباع . اخلاف . قَطین . حشم . (دهار). امت . توابع. اعقاب . آل . تبع. سَتل . داجَة؛ پس روان لشکر. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
پس رونده، پیرو.، پسرک، پسر کوچک.
پسرونده؛ پیرو.
پیشنهاد کاربران
پَسْرو: پیرو و دنباله رو
( ( از برای خلاف و استبداد
پَسْرو دُنب ِخر بگیر مباش ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 398. )
( ( از برای خلاف و استبداد
پَسْرو دُنب ِخر بگیر مباش ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 398. )
کلمات دیگر: