lumber
الوار
فارسی به انگلیسی
the Lurs, the inhabitants of Luristan
board, log, lumber, plank, timber, wood
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
تخته بزرگ وستبرودرازکه ازتنه درخت بریده باشند
( اسم ) جمع لر.
محصول برش درخت به اندازههای مشخص
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
الوار. [ اَل ْ ] ( ع ص ، اِ ) جمع عربی لفظ لُرکه ایلی است در ایران. ( فرهنگ نظام ). در متن اللغة آمده : لور جنسی از اکراد است - انتهی. بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود.
الوار. [ اَل ْ ] ( اِخ ) نام محلی درکنار راه اصفهان به خوانسار میان علی آباد و عسکران در 82800گزی اصفهان. ( یادداشت مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران «اَلوَر» آمده است. رجوع به الور شود.
الوار. [ اَل ْ ] ( اِخ ) از دیههای سدن رستاق واقع در مازندران. ( از مازندران و استرآباد، رابینو ص 125 و 70 ).
الوار. [ اَل ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در17 هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 6 هزارگزی شوسه اردبیل - تبریز. کوهستانی و سردسیر است. سکنه آن 760 تن شیعه اند که بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و ینجه و شغل مردم گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
الوار. [ اَل ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسه اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است.سکنه آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
الوار. [ اَل ْ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک شبستر. رجوع به تاریخ هجده ساله آذربایجان چ 3 ص 440 شود.
الوار. [ اَل ْ ] (اِ) تخته ٔ چوبی مسطح و صاف و دراز و ستبر. (ناظم الاطباء). تخته ٔ ضخیم بلند. تخته ٔ قطور و دراز. چوبهای بریده با ضخامت و ستبر. تخته های بلند و قطور بعرض یک وجب تا یک وجب و نیم و کمتر یا بیشتر. || در تداول مردم اراک ، گوشت آویزان زیر گلوی گاو.
الوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) از دیههای سدن رستاق واقع در مازندران . (از مازندران و استرآباد، رابینو ص 125 و 70).
الوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است نزدیک شبستر. رجوع به تاریخ هجده ساله ٔ آذربایجان چ 3 ص 440 شود.
الوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) نام محلی درکنار راه اصفهان به خوانسار میان علی آباد و عسکران در 82800گزی اصفهان . (یادداشت مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران «اَلوَر» آمده است . رجوع به الور شود.
الوار. [ اَل ْ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی لفظ لُرکه ایلی است در ایران . (فرهنگ نظام ). در متن اللغة آمده : لور جنسی از اکراد است - انتهی . بنظر میرسد که لر در عربی بصورت لور درآمده و برطبق قاعده ٔ عربی به الوار جمع بسته شده است و فارسی زبانان آن را بصورت عربی بکار برده اند. رجوع به سبک شناسی ج 1 ص 383 شود.
الوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، در 14 هزارگزی جنوب خاوری اهر و 2 هزارگزی شوسه ٔ اهر - خیاو. کوهستانی و گرمسیر است .سکنه ٔ آن 157 تن شیعه اند که بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوب و سردرختی و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
الوار. [ اَل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در17 هزارگزی شمال باختری بستان آباد و 6 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل - تبریز. کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 760 تن شیعه اند که بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و ینجه و شغل مردم گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
مختصات: ۴۲°۴۴′۲۷″ جنوبی ۶۵°۰۲′۳۴″ غربی / ۴۲٫۷۴۰۸۳°جنوبی ۶۵٫۰۴۲۷۸°غربی / -42.74083; -65.04278
جمع شکستهٔ لر در زبان عربی
به کسر الف ؛ سکون لام در گویش بروجنی (چهارمحال و بختیاری) به معنی آرواره
فرهنگستان زبان و ادب
گویش مازنی
چوب به ابعاد ۲۰۴۰ و به طول ۲۸۰ سانتی متر
پیشنهاد کاربران
قوم لر تلفظ می کردند
الوار همان کلمه ائل وار است::
خاندان و تبار
Elvar
از آنجایی که ما میدونیم عربها در آن دوره زمانی ( اصلن بحث نژاد پرستی نیس فقط بحث تاریخیه ) ایرانیان رو شهروند درجه دو میدونستن حتی به گفته بیهقی هنگامی که در کاروانی عرب هم بود یک ایرانی حق نداشت سواره باشد و یک عرب پیاده باید اسب رو به عرب میداد تا پایان سفر یا در بخش دیگری از تاریخ میخونیم اگر یک مرد ایرانی بخواهد زن عرب بگیرد چون والی ( شهروند درجه دو ) شناخته میشد حق اینکار را نداشت یا برا شوهر دادن دخترشان باید از عربها اجازه میگرفتن حتی ایرانیان را عجم ( یکی بیگانه دیگری کر و لال ) خطاب میکردن یا حتی توسط ترکان میبینم بومیان پهلوی زبان آذربایجان را تات خطاب میکردن به معنی دست و پا شکسته که امروزه بار هویتی گرفته به خودش یا درباره تاجیک ها هم بخونید مانند تاته یا حتی یونانیان هم به سکاهای آریایی تبار چون کوچ نشین بودن میگفتن خانه به دوش فقط برا تحقیر!! این موضوع دربارشون وجود داره درباره لر با توجه به پژوهشهای استادان تاریخ دانشگاه تهران که در گفته شده در نخست لور بوده احتمال اینکه از ریشه الوار باشد معنی خار و خاشاک یا یه چیز بی ارزش مانند چوب دهد بسیار است برا پایین آوردن شخصیت ایرانیان و در واقع خرد کردنشون توسط خلفای عرب عباسی نه بر پایه محل زندگی! در این متن من نه قصد توهین نه گستاخی به هم زبانان و هم تباران و هم میهنان عرب خوبم داشتم فقط تا زمانی کامل از ریشه هرچیزی مطمئن نشدیم رو اون پافشاری نکنیم خیلی وقتا باید به دنبال مستندات باشید جای تاسف داره کتابی درباره قوم سازی پس از اسلام در ایران توسط اساتید نوشته نشده یا شایدم بنده نمیشناسم هر کدام از نوشته هام مستنده فقط منابعش پراکندس تکه تکه در جاهای مختلف خوندم خودتون تاریخو بخونید در میابید چی میگم به امید روشنگری برای همه ایرانیان🙏❤
نام قوم نیست
اکراد شمال عراق از قوم آشور هستند
منطقه آشورستان ( آشوریان. آسورستان )
در زمان هخامنشیان فتح شد و زبان پارسی
به آنجا راه یافت
کشور آشور در شمال عراق بود با مرکزیت
نینوا ( هم اکنون نام استانی از عراق است )
آسورانی::آشورانی:سورانی
مردم سوریه با اینکه به زبان عربی تکلم می کنند خود را از نسل
قوم کهن آشور می دانند
آشوریه::آسوریه:سوریه
::
استان لرستان پشتکوه ( ایلام )
استان کرمانشاه ( کرمانجاه
. باختران::بختیاریان )
ایل لر فیلی
ایل لر لک
ایل لر زنگنه
ایل لر کرمانج