کلمه جو
صفحه اصلی

موجب شدن


مترادف موجب شدن : سبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرک گردیدن، ایجاب کردن

فارسی به انگلیسی

afford, beget, bring, cause, contribute, do, draw, effects, effectuate, elicit, engender, make, play, incur, induce, inspire, invoke, lead, manage, occasion, operate, provoke, raise, send, spawn, trigger

to cause, to occasion, to bring about


فارسی به عربی

( موجب (خرج یا ضرر یا تنبیه و غیره ) شدن ) تحمل (فعل ماض )
اجلب , انشا , تحمل (فعل ماض ) , میراث

اجلب , انشا , تحمل (فعل ماض) , ميراث


مترادف و متضاد

cause (فعل)
موجب شدن، واداشتن، ایجاد کردن، باعی شدن، سبب شدن

inure (فعل)
عادت دادن، موجب شدن، معتاد کردن، اموخته کردن

afford (فعل)
حاصل کردن، از عهده برامدن، تهیه کردن، دادن، موجب شدن، استطاعت داشتن

bring (فعل)
موجب شدن، اوردن، رساندن به

entail (فعل)
موجب شدن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، مستلزم بودن، حمل کردن بر، حبس یا وقف کردن

evince (فعل)
برانگیختن، نشان دادن، موجب شدن، ابراز داشتن

originate (فعل)
موجب شدن، سر زدن، سرچشمه گرفتن، اغاز شدن یا کردن، سرچشمه گرفتن - ناشی شدن

incur (فعل)
موجب شدن، وارد امدن، متحمل شدن بر

سبب شدن، انگیزه شدن، باعث شدن، محرک‌گردیدن، ایجاب کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سبب شدن علت گردیدن . ۲ - محرک شدن .

پیشنهاد کاربران

prompt


1 ) result in
2 ) bring about

Bring

سبب شدن

- مورث امری شدن ؛ سبب آن شدن. باعث آن گردیدن. انگیزه ٔ پیدایش آن گشتن.


کلمات دیگر: