elaborate, involve, ravel, sophisticate
پیچیده کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تشابک , عقد
مترادف و متضاد
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن
پیچیده کردن، بغرنج کردن، پیچیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- تاب دادن خماندن. ۲- در نوردیدن التوائ . ۳- ملفوف کردن ملتوی ساختن . ۴- منحرف کردن گردانیدن . ۵- مشکل کردن ( کلامسخن... ) معقد ساختن. ۷- مجعد کردن ( موی ) مرغول ساختن ( زلف ).
کلمات دیگر: