کلمه جو
صفحه اصلی

سوء


مترادف سوء : بد، ناروا ، قبیح، ناپسند، شنیع

متضاد سوء : نیک، روا، نیکو، پسندیده، مستحسن

برابر پارسی : اندوه، بدی، زشتی

فارسی به انگلیسی

ill, dys-

فارسی به عربی

مرض

عربی به فارسی

بدخواهي , بدنهادي , شرارت , بدسگالي


مترادف و متضاد

ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

mis- (پیشوند)
غلط، بد، دشمنی، اشتباه، سوء، نادرست

۱. بد، ناروا ≠ نیک، روا، نیکو
۲. قبیح، ناپسند، شنیع ≠ پسندیده، مستحسن


فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) ۱ - بدی ، شر. ۲ - زشتی .

لغت نامه دهخدا

سوء. [ س َ ] ( ع مص ) غمگین کردن. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ). اندوهگین کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( صراح اللغة ) ( المصادر زوزنی ).

سوء. ( ع اِمص ، اِ ) بدی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( آنندراج ) : نعوذ باﷲ من قضاءالسوء. ( تاریخ بیهقی ). فانقلبوا بنعمة من اﷲ و فضل لم یمسَسْهم سوء و اتبعوا رضوان اﷲ و اﷲ ذوفضل عظیم. ( قرآن 174/3 ).
- دابة سوء ؛ خروسک و مانند آن. ( منتهی الارب ).
- سوء اداره ؛ بد اداره کردن.
- سوء ادب ؛ بی ادبی.
- سوء اتفاق ؛ پیش آمد بد.
- سوء استفاده ؛ سوء اعتقاد. سوء اعمال. سوء انتخاب. سوءالقضا.
- سوءالحساب ؛ عدم مغفرت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- سوءالعین ؛ بدی چشم. بدبینی :
پَرِّ طاووست مبین و پای بین
تا که سوءالعین نگشاید کمین.
مولوی.
- سؤالقنیه ؛ هرگاه که مزاج از حال طبیعی بگردد و ضعف بر وی مستولی شود حالی نزدیک حال مستسقیان پدید آید طبیبان آنرا سوءالقنیه گویند و سوءالمزاج نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- سوء تدبیر ؛ بداندیشی. تدبیر بد : چون امیر سیف الدوله شکل حال ورکاکت عقل و فترت رای و تناقض اهوای و سوءالتدبیر آن قوم مشاهدت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- سوء تربیت ؛ نیکو تربیت نکردن.
- سوء ترکیب ؛ ترکیب زشت و نادرست.
- سوء تصادف ؛ سوء اتفاق. پیش آمد بد.
- سوء تعبیر ؛ بد تفسیر کردن. تعبیر بد کردن.
- سوء جریان .
- سوء حادثه ؛ اتفاق بد.
- سوء حافظه ؛ فراموشکاری. نسیان.
- سوء حظ ؛ بدی بخت. بدبختی.
- سوء خلق ؛ بدی خلق.
- سوء دماغ ؛ مرض دماغ. ( غیاث ).
- سوء رفتار ؛ بدی رفتار.
- سوء سریرت ؛ بدطینتی. بدی طینت.
- سوء سلمان ؛ قسمی است که بچراغ افروخته یاد کنند.
- سوء سلوک ؛ بدرفتاری.
- سوء شهرت ؛ بدنامی.
- سوء طریق ؛ بدی راه و بدراهی. ( غیاث ).
- سوء ظن ؛ بدی گمان و بدگمانی. بداندیشی :
بازگفتی حزم سؤالظن توست
هرکه بدظن نیست کی ماند درست.
مولوی.
- سوء عمل ؛ بدی عمل. سوء رفتار.
- سوء قصد؛ سوء قصد نسبت بکسی کردن ، قصد جان وی کردن.
- سوء قضا ؛ بدی سرنوشت.
- سوء کلام ؛ حرف بد و سخن باطل :
چشم گوید غمزه کردستم حرام
گوش گوید چیده ام سوءالکلام.
مولوی.
- سوء مزاج ؛ مرضی. بیماری. ( غیاث ). بدی مزاج.در نزد پزشکان مرضی است ویژه که مخصوص اعضاء مفرده میباشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). اسباب زکام و نزله... دو نوع است یکی این است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) : بر عقب وصول او بهاءالدوله را سوء مزاج حادث شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

سوء. (ع اِمص ، اِ) بدی . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (آنندراج ) : نعوذ باﷲ من قضاءالسوء. (تاریخ بیهقی ). فانقلبوا بنعمة من اﷲ و فضل لم یمسَسْهم سوء و اتبعوا رضوان اﷲ و اﷲ ذوفضل عظیم . (قرآن 174/3).
- دابة سوء ؛ خروسک و مانند آن . (منتهی الارب ).
- سوء اداره ؛ بد اداره کردن .
- سوء ادب ؛ بی ادبی .
- سوء اتفاق ؛ پیش آمد بد.
- سوء استفاده ؛ سوء اعتقاد. سوء اعمال . سوء انتخاب . سوءالقضا.
- سوءالحساب ؛ عدم مغفرت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
- سوءالعین ؛ بدی چشم . بدبینی :
پَرِّ طاووست مبین و پای بین
تا که سوءالعین نگشاید کمین .

مولوی .


- سؤالقنیه ؛ هرگاه که مزاج از حال طبیعی بگردد و ضعف بر وی مستولی شود حالی نزدیک حال مستسقیان پدید آید طبیبان آنرا سوءالقنیه گویند و سوءالمزاج نیز گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- سوء تدبیر ؛ بداندیشی . تدبیر بد : چون امیر سیف الدوله شکل حال ورکاکت عقل و فترت رای و تناقض اهوای و سوءالتدبیر آن قوم مشاهدت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- سوء تربیت ؛ نیکو تربیت نکردن .
- سوء ترکیب ؛ ترکیب زشت و نادرست .
- سوء تصادف ؛ سوء اتفاق . پیش آمد بد.
- سوء تعبیر ؛ بد تفسیر کردن . تعبیر بد کردن .
- سوء جریان .
- سوء حادثه ؛ اتفاق بد.
- سوء حافظه ؛ فراموشکاری . نسیان .
- سوء حظ ؛ بدی بخت . بدبختی .
- سوء خلق ؛ بدی خلق .
- سوء دماغ ؛ مرض دماغ . (غیاث ).
- سوء رفتار ؛ بدی رفتار.
- سوء سریرت ؛ بدطینتی . بدی طینت .
- سوء سلمان ؛ قسمی است که بچراغ افروخته یاد کنند.
- سوء سلوک ؛ بدرفتاری .
- سوء شهرت ؛ بدنامی .
- سوء طریق ؛ بدی راه و بدراهی . (غیاث ).
- سوء ظن ؛ بدی گمان و بدگمانی . بداندیشی :
بازگفتی حزم سؤالظن توست
هرکه بدظن نیست کی ماند درست .

مولوی .


- سوء عمل ؛ بدی عمل . سوء رفتار.
- سوء قصد؛ سوء قصد نسبت بکسی کردن ، قصد جان وی کردن .
- سوء قضا ؛ بدی سرنوشت .
- سوء کلام ؛ حرف بد و سخن باطل :
چشم گوید غمزه کردستم حرام
گوش گوید چیده ام سوءالکلام .

مولوی .


- سوء مزاج ؛ مرضی . بیماری . (غیاث ). بدی مزاج .در نزد پزشکان مرضی است ویژه که مخصوص اعضاء مفرده میباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اسباب زکام و نزله ... دو نوع است یکی این است که هرگاه که اندر دماغ سوءالمزاج گرم پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : بر عقب وصول او بهاءالدوله را سوء مزاج حادث شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- سوء نیت ؛ بدی نیت .
- سوء هاضمه ؛ ناگوار هضم .
- سوء هضم ؛ ناگوارد. (یادداشت بخط مؤلف ). نگواردن . در نزد پزشکان عبارت است از اینکه غذا چنانکه باید و شاید بطور کامل هضم نشود. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مرضی است مخصوص . رجوع به سوء مزاج و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
|| آتش . || اندوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برص . (آنندراج ). پیسی اندام از مزاج . (منتهی الارب ). تغیر مزاج بسوی ردأت . (آنندراج ). || ضعف بینایی . || خیانت . || آفت هرچه باشد. (منتهی الارب ). هر آفتی و مرضی که باشد. (آنندراج ).

سوء. [ س َ ] (ع مص ) غمگین کردن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). اندوهگین کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (صراح اللغة) (المصادر زوزنی ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُوءٍ: بدی (از"سوء" به معنی حادثه و یا عملی که زشتی و بدی را با خود همراه دارد ، و به همین جهت ای بسا که لفظ آن بر امور و مصائبی که آدمی را بد حال میکند نیزاطلاق میشود ، نظیر آیه : و ما اصابک من سیئة فمن نفسک هیچ مصیبتی بتو نمیرسد مگر از ناحیه خودت )
معنی سَّوْءِ: بد( حادثه و یا عملی که زشتی و بدی را با خود همراه دارد ، و به همین جهت ای بسا که لفظ آن بر امور و مصائبی که آدمی را بد حال میکند نیزاطلاق میشود ، نظیر آیه : و ما اصابک من سیئة فمن نفسک هیچ مصیبتی بتو نمیرسد مگر از ناحیه خودت )
معنی دَائِرَةُ: پیش آمد ( بیشتر در حوادث سوء بکار میرود )
معنی یَسُومُونَکُمْ: به شما عذاب را می چشانند (از"سوم" است و "سوم" به معنای رفتن به طلب چیزی است . در این صورت ، این کلمه هم رفتن را میرساند و هم طلب کردن را . ولی در عبارات "یَسُومُهُمْ سُوءَ ﭐلْعَذَابِ"و "یَسُومُونَکُمْ سُوءَ ﭐلْعَذَابِ "به معنای چشاندن عذاب است)
معنی یَسُومُهُمْ: به آنان عذاب را می چشاند (از"سوم" است و "سوم" به معنای رفتن به طلب چیزی است . در این صورت ، این کلمه هم رفتن را میرساند و هم طلب کردن را . ولی در عبارات "یَسُومُهُمْ سُوءَ ﭐلْعَذَابِ"و "یَسُومُونَکُمْ سُوءَ ﭐلْعَذَابِ "به معنای چشاندن عذاب است)
معنی دَوَائِرَ: پیش آمدها ( جمع دائره ، بیشتر در حوادث سوء بکار میرود )
معنی بَطَراً: مستی و غرور-غفلت و سبک مغزی است در اثر سوء استفاده از نعمت الهی
معنی ﭐفْتَدَوْاْ: فدیه وعوض پرداخت کردند (عبارت "لَـﭑفْتَدَوْاْ بِهِ مِن سُوءِ ﭐلْعَذَابِ یَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ " یعنی : بیتردید حاضرند آن را برای رهایی خود از عذاب سخت روز قیامت عوض دهند. واقعیت حتمی و همیشگی را با زمان ماضی آورده است)
معنی سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ: به شدت پشیمان شدند (در واقع یک اصطلاح است. بلا در دستهایشان قرار گرفت ، یعنی طوری بلا بر ایشان مسلط شد که گویی دستهایشان در آن بود ، و این تعبیر را غالبا در باره نادمینی که به آثار سوء عمل گذشتهشان مبتلا شدهاند و این ابتلاء را پیشبینی نمیکردند بکار ب...
معنی فِدَاءً: عَوَض - جایگزین (فداء عبارت است از اینکه انسان خیانت و عمل خلافی انجام داده باشد که اثر سوء و کیفر جانی و مالی آن گریبانش را بگیرد و بخواهد آن کیفر را با چیز دیگر عوض کند ، آن چیز را هر چه که باشد فداء یا فدیه مینامند ، پس فداء آن عوضی است که انسان ...
معنی سَیُؤْتِینَا: به زودی به ما خواهد داد(از"سوء" به معنی حادثه و یا عملی که زشتی و بدی را با خود همراه دارد ، و به همین جهت ای بسا که لفظ آن بر امور و مصائبی که آدمی را بد حال میکند نیزاطلاق میشود ، نظیر آیه : و ما اصابک من سیئة فمن نفسک هیچ مصیبتی بتو نمیرسد مگر از ...
ریشه کلمه:
سوء (۱۶۷ بار)

پیشنهاد کاربران

اثر سوء

بدی، تباهی، فساد. | ناتوانى چشم

نام ، حالت ، فعل و عمل ، و در کل به هر چیزی که بصورت تضاد با شرایط آرام ثابت و معمولی رخ میهد را سو گویند

نابجا

در کنار برابر باریک تر �ناروا�، همچنین آمیخته واژه ی �نابجا� با اندک چشم پوشی درخور؛ نمونه:
�در یادداشت کهنه ی زیر، نمونه ای دیگر از بهره برداری های نابجا [سوء استفاده] را یادآور می شوم. �

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/08/blog - post_3475. html


کلمات دیگر: