کلمه جو
صفحه اصلی

پیش بردن

فارسی به انگلیسی

advance, further, win

فارسی به عربی

اکثر , زحام , شجع , عاجل

مترادف و متضاد

encourage (فعل)
تشویق کردن، پیش بردن، تقویت کردن، تشجیع کردن، پروردن، ترغیب کردن، دلگرم کردن

advance (فعل)
تسریع کردن، جلو بردن، پیش بردن، اقامه کردن، جلو رفتن، ترقی دادن، ترفیع رتبه دادن، مساعده دادن، پیش رفتن

carry out (فعل)
انجام دادن، پیش بردن، عمل اوردن

further (فعل)
جلو بردن، پیش بردن، ادامه دادن، پیشرفت کردن، کمک کردن به

expedite (فعل)
پیش بردن، تسریع کردن در

hustle (فعل)
پیش بردن، تکان دادن، گول زدن، فریفتن، بزور وادار کردن، هل دادن، فشار دادن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- موفق شدن در مقصود بمقصود رسیدن . بمقصود نایل آمدن : بنزد جهان داور خویش برد جهان داوری بین که چون پیش برد. ( نظامی ) ۲- انجام دادن اجرا کردن با موفقیت : اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها بهرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن ... ۳- جلو بردن . ۴- بحضور بردن بنزدیک بردن : نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد ( استاد عبدالغفار ) . یا پیش بردن سخنی ( حرفی کلامی ) . بکرسی نشاندن آن سخن خود را بر حریف خود تحمیل کردن.

فرهنگ معین

(بُ دَ ) (مص م . ) ۱ - پیروز شدن ، کامیاب شدن . ۲ - انجام دادن ، اجرا کردن .

لغت نامه دهخدا

پیش بردن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) فایق شدن.غالب آمدن. غالب شدن. توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن. بمقصود رسیدن :
بنزد جهان داور خویش برد
جهان داوری بین که چون پیش برد.
نظامی.
|| بکرسی نشاندن. مسلم ساختن. پیش بردن حرفی یا کاری. مدلل و مسجل ساختن و استوار گردانیدن آن. بمقصود و هدف رسانیدن آن. انجام دادن آن : اکنون چون فارغ شدم از رفتن لشکرها به هرات و فرو گرفتن حاجب علی قریب و از کارهای دیگر پیش بردن. ( تاریخ بیهقی ). لشکربی پادشاه کار را پیش نتوانند برد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 67 ). و هر دو تن این سخن با پرویز بگفتند و او را پیش بردند که صلاح در آن است که هرمز را بکشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ).
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد.
نظامی.
نشاید در آن داوری پی فشرد
که دعوی نشاید درو پیش برد.
نظامی.
تغیر دهیمش به انکار خویش
به انکار نتوان سخن برد پیش.
نظامی.
او اناالحق گفت و کار از پیش برد.
مولوی.
نفس و شیطان خواهش خود پیش برد
وآن عنایت قهر گشت و خرد و مرد.
مولوی.
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمائی بمن از غیرت همکار ده.
صائب.
|| بحضور بردن. بنزدیک بردن :
وزآن پس بیامد منوشان گرد
خرد یافته جهن را پیش برد.
فردوسی.
از میکائیل بزاز... درخواست ( مانک ) تا آن را ( قدید را ) پیش برد. ( تاریخ بیهقی ). نامه ها نبشته آمد و نسخت پیش برد، [استاد عبدالغفار] ( تاریخ بیهقی ). || جلو بردن.
- از پیش بردن ؛ قبلاً بردن. از جلوبردن :
شتر دو هزار آنکه از پیش برد
همه بردگان از بزرگان و خرد.
فردوسی.
|| بردن قبل از دیگری. سابق آمدن و سبقت گرفتن در بردن چیزی یا بازیی و جز آن.

پیشنهاد کاربران

move along
پیش بردن،
به سمت جلو بردن،
به جلو حرکت دادن ( جابجا کردن )
to use oars to move a boat along
استفاده از پارو برای پیش بردن یک قایق


کلمات دیگر: