کلمه جو
صفحه اصلی

درست شدن

فارسی به عربی

انهض , یمین

مترادف و متضاد

right (فعل)
اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن

get up (فعل)
خاستن، برخاستن، بلند شدن، درست شدن، پاگردیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آماده شدن مهیا شدن ۲ - اصلاح شدن . ۳ - ثابت گشتن محقق شدن .

لغت نامه دهخدا

درست شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده شدن . مهیا شدن . ساخته شدن .
- امثال :
با این چیزها قبر آقا درست نمی شود . (امثال و حکم ).
|| صحیح و سالم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). استصحاح . (تاج المصادر بیهقی ). بهبود یافتن . تندرست گشتن . صحت یافتن : تیری بیامد بر چشم قتادةبن النعمان و یک چشم او برکند و بروی او فروافتاد، قتاده بنشست و آن چشم خویش بر دست گرفت ، پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به دست مبارک خویش آن چشم قتاده بازجای نهاده بود و باد به وی دمیده چشم وی درست شد بهتر از آنکه اول بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
بمان تا شوند از پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست .

فردوسی .


ز یک عطاش توانگر شود دو صد درویش
شود درست ز یک دیدنش دو صد بیمار.

قطران .


تباه اگر بخورد زو شود بوقت درست
درست اگر بخورد زو نگردد ایچ تباه .

قطران .


کی شود هیچ دردمند درست
زین طبیبان که زار و بیمارند.

ناصرخسرو.


همه ٔ اعضای او درست شد چنانکه گوئی بیمار نبود. (قصص الانبیاء ص 140). زنخ او سست شد چنانکه هیچ سخن نتوانست گفت ، یعقوب او را دعا کرد خدا او را صحت بخشید و درست شد. (قصص الانبیاء ص 86).
هر آن بیماری که از آن خرما بخورد درساعت درست شود. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ). ریشها [ در مسکنهای شمالی ] زود درست شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ریش را داروی خشک کننده باید تا درست شود و مضرت داروی تر پیشتر یاد کرده آمده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). روزه دارید تا درست شوید. (کیمیای سعادت ). اسماعیل دست او بگرفت و او درست شد. (جهانگشای جوینی ). دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند، اگر جراحت درست شود نشان همچنان بماند. (گلستان سعدی ).
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش .

سعدی .


|| اصلاح شدن . مرمت شدن . بهتر شدن . (ناظم الاطباء). به گونه ٔ نخست بازگشتن :
به جفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.

اوحدی .


اسحنفار؛ راست و درست شدن راه . (از منتهی الارب ). وعورة؛ درست شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). || کامل شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). استوار و برقرار و مقرر شدن . پایدار و پابرجا شدن . استقامة. (از منتهی الارب ). جایگیر شدن :
چو اندیشه شد بر دلش بر درست
درغار تاریک چندی بجست .

فردوسی .


ز گفتار او گردیه گشت سست
شد اندیشه ها بر دلش بر درست .

فردوسی .


کنون رای هر دو بدان شددرست
که از کین همی دل نخواهیم شست .

فردوسی .


وزآن پس بر آن رایشان شد درست
که یکسر به خون دست بایست شست .

فردوسی .


جو توشه ٔ پیغامبران است وتوشه ٔ پارسا مردمان که دین بدیشان درست شود. (نوروزنامه ). اقناف ؛ درست شدن کار. تهادُن ؛ درست و راست شدن کار. (از منتهی الارب ). || ثابت شدن . مدلل و مبرهن گشتن . محقق شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقرر شدن . (اصطلاح تاریخ بیهقی ). تحقق . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بتحقیق پیوستن . یقین شدن . مسلم شدن . باور شدن : درست شدن خبر؛ تحقیق آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تقرر. (دهار) : قتیبه ... عزم کرد که از خراسان به خوارزم شود و آنجا حصار گیرد نامه نوشت از سلیمان به خویشتن که به نزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه ... بر دست وی شهرستان قسطنطنیه گشاده شود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خبر به هرمز بردند که پرویز بگریخت پس آن تهمت [ که ملک پدر طلب همی کند ] بر پرویز درست شد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). آن روز که زیدبن حارثه به در مدینه آمد... همی گفتی که از قریش فلان و فلان را بکشتند... کعب بن اشرف گفتی این نشاید بودن ... چون خبر درست شد او به مکه شد و مردمان را تعزیت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
تو بر اختر شیرزادی نخست
بر موبدان و ردان شد درست .

فردوسی .


مرا آن سخن این زمان شد درست
ز دل مهربانی نشایست شست .

فردوسی .


شود آن زمان بر دل ما درست
که از کینه دلها نخواهید شست .

فردوسی .


یکایک بدان رایشان شد درست
کزآن روی چاره ببایست جست .

فردوسی .


مگر کاین شود بر سیاوش درست
کنون چاره ٔ این ببایدْت جست .

فردوسی .


درست شد که حیوان نه از پس نبات بود. (کشف المحجوب سگزی ). آنچه یافته آید و درست شود بر دار می کشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). حاجب کدخدای خویش را نزدیک وی [ کوتوال ] فرستاد که ... معتمدی از هرات به نزدیک امیر می آید... و خبر جز خیر و خوبی نیست ... پس ازآن درست شد که پیغامهای نیکو بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 66).
شد این آگهی زی سپهبد درست
سبک هر دوان را گرفت و بجست .

اسدی .


عزیز چون آن بدید گفت یقین درست شد و وسوسه ٔ شیطان از دل من زایل شد. (قصص الانبیاء ص 183). عرض کرد ملکا مرا از دوستان وی گردان ، ندا آمد که یاموسی پیغمبری تو درست شد. (قصص الانبیاء ص 112).
اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیزاز دو دست تو نگوارد شکر مرا.

ناصرخسرو.


پیغامبر ایشان رااز کشتن پرویز در آن ساعت خبر داد... و بعد چندی که سخن پیغامبر علیه السلام درست شد باذان در آن معجز مسلمان شد. (مجمل التواریخ و القصص ). ابن المقفع در کتاب سیرالعجم می آورد که بناء همدان ملکی کرده است که دیوان در فرمان او بودندی پیش از سلیمان و از این جایگه درست می شود که ملک جمشید بوده است . (مجمل التواریخ والقصص ). آنچه در عهد امیر حمید بوده است بتمامی در کتاب خویش یاد نکرده و همچنین آنچه بعد از امیر حمید ما را درست شده است . (تاریخ بخارای نرشخی ص 115). امروز درست شد که دین حق اسلام است . (تذکرةالاولیاء عطار). از مذهب خواجه این معنی درست شد و... (کتاب النقض ص 486). به گواهی خواجه امام عبدالحمیدبن عبدالکریم حنفی ... الحاد به دین ابوالفتوح درست شد. (نقض الفضائح ص 93). پیش قضاة اسلام درست شده بود... که میان خمر و زمر و فسق و فجور صحابه ٔ پاک و زنان رسول (ص ) رابد گفته بودند. (نقض الفضائح ص 152). یوسف (ع ) آنها را که به خدائی نشایند خدای می خواند نه نبوت او را نقصانی می کند و نه بدان قول خدائی بدیشان درست می شود. (کتاب النقض ص 362). چون درست شد که مذهب مجبران به گبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام ... (کتاب النقض ص 446).
درستش شد که این دوران بدعهد
بقم با نیل دارد سرکه با شهد.

نظامی .


درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت
بترک خویش بگو ای که طالب اوئی .

سعدی .


مرا به منظر خوبان اگر نباشد کار
درست شد بحقیقت که نقش دیوارم .

سعدی .


گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ می زنم .

سعدی .


ترا که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم .

سعدی .


اکنون که بی وفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار.

؟


|| روشن شدن . معلوم شدن :
کم و بیش ایشان همه بازجست
همی بود تا رازها شد درست .

فردوسی .


چو نام و نژادم ترا شد درست
مرا هم بباید ز تو نام جست .

فردوسی .



درست شدن. [ دُ رُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آماده شدن. مهیا شدن. ساخته شدن.
- امثال :
با این چیزها قبر آقا درست نمی شود. ( امثال و حکم ).
|| صحیح و سالم شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). استصحاح. ( تاج المصادر بیهقی ). بهبود یافتن. تندرست گشتن. صحت یافتن : تیری بیامد بر چشم قتادةبن النعمان و یک چشم او برکند و بروی او فروافتاد، قتاده بنشست و آن چشم خویش بر دست گرفت ، پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به دست مبارک خویش آن چشم قتاده بازجای نهاده بود و باد به وی دمیده چشم وی درست شد بهتر از آنکه اول بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بمان تا شوند از پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست.
فردوسی.
ز یک عطاش توانگر شود دو صد درویش
شود درست ز یک دیدنش دو صد بیمار.
قطران.
تباه اگر بخورد زو شود بوقت درست
درست اگر بخورد زو نگردد ایچ تباه.
قطران.
کی شود هیچ دردمند درست
زین طبیبان که زار و بیمارند.
ناصرخسرو.
همه اعضای او درست شد چنانکه گوئی بیمار نبود. ( قصص الانبیاء ص 140 ). زنخ او سست شد چنانکه هیچ سخن نتوانست گفت ، یعقوب او را دعا کرد خدا او را صحت بخشید و درست شد. ( قصص الانبیاء ص 86 ).
هر آن بیماری که از آن خرما بخورد درساعت درست شود. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). ریشها [ در مسکنهای شمالی ] زود درست شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ریش را داروی خشک کننده باید تا درست شود و مضرت داروی تر پیشتر یاد کرده آمده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). روزه دارید تا درست شوید. ( کیمیای سعادت ). اسماعیل دست او بگرفت و او درست شد. ( جهانگشای جوینی ). دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند، اگر جراحت درست شود نشان همچنان بماند. ( گلستان سعدی ).
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش.
سعدی.
|| اصلاح شدن. مرمت شدن. بهتر شدن. ( ناظم الاطباء ). به گونه نخست بازگشتن :
به جفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.
اوحدی.
اسحنفار؛ راست و درست شدن راه. ( از منتهی الارب ). وعورة؛ درست شدن زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || کامل شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). استوار و برقرار و مقرر شدن. پایدار و پابرجا شدن. استقامة. ( از منتهی الارب ). جایگیر شدن :
چو اندیشه شد بر دلش بر درست

پیشنهاد کاربران

تحقق

تشکیل یافتن


کلمات دیگر: