meandrous, winding, spiral, intricate
پیچاپیچ
فارسی به انگلیسی
circuitous, circular, convoluted, serpentine, snaky, tortuous
فارسی به عربی
لف
مترادف و متضاد
گردابی، مارپیچی، حلقوی، پیچاپیچ
مارپیچی، پیچاپیچ، حلزونی، بشکل مارپیچ
مارپیچی، پیچاپیچ
حلقوی، بهم پیچیده، بهم تابیده، پیچاپیچ
غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ و خم دار، درشکن
مارپیچ، پیچاپیچ، نرم، پیچ و خم دار، موجی
پیچاپیچ، پر پیچ و خم
فرهنگ فارسی
پرپیچ وخم، پیچ درپیچ، پیچ پیچ
( صفت )سخت پیچیدهبا پیچ و خمهای بسیار پیچ پیچ پر پیچ و خم : و آن کوه بغیر از یک راه باریک پیچا پیچ ندارد. یا وقت پیچا . هنگام سختی : تا بدانی که وقت پیچا پیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ . ( حدیقه )
( صفت )سخت پیچیدهبا پیچ و خمهای بسیار پیچ پیچ پر پیچ و خم : و آن کوه بغیر از یک راه باریک پیچا پیچ ندارد. یا وقت پیچا . هنگام سختی : تا بدانی که وقت پیچا پیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ . ( حدیقه )
فرهنگ معین
(ص مر. ) سخت پیچیده ، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم .
لغت نامه دهخدا
پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ.
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.
نظامی.
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.
امیرخسرو.
- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی : تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ.
سنائی.
فرهنگ عمید
پیچ پیچ، پیچ درپیچ، پرپیچ وخم.
کلمات دیگر: