کلمه جو
صفحه اصلی

سنگلاخ


مترادف سنگلاخ : ریگزار، ریگستان، سنگستان، زمین پرسنگ

متضاد سنگلاخ : شن زار

فارسی به انگلیسی

stony(place)


craggy, rock-ribbed, rocky, rugged, stony, stony(place)

craggy, rock-ribbed, rocky, rugged, stony


فارسی به عربی

صخری

مترادف و متضاد

ریگزار، ریگستان، سنگستان، زمین پرسنگ ≠ شن‌زار


stony (صفت)
سخت، سنگ دل، سنگی، سنگلاخ، پرسنک

rocky (صفت)
سخت، سنگلاخ، پرصخره

فرهنگ فارسی

کتاب لغت ترکی بفارسی تالیف میرزا مهدی خان منشی نادر شاه . این کتاب فرهنگ لغات آثار امیرعلیشیر نوایی است و بر حسب حروف تهجی تنظیم شده ابتدا مشتقات و سپس جوامد لغات در آن ذکر گردیده . مولف در آغاز کتاب مقدمه ای در دستور زبان ترکی و ضوابط و قواعد لغت ترکی نوشته و آنرا [ مبانی اللغه ] نامیده و تذییلی نیز در لغات عربی و فارسی و کنایاتی که در لغات منظوم و محبوب القلوب امیرعلیشیر آمده ضمیمیه کرده است
زمین پرازسنگ وسنگریزه فراوان، سنگستان گفته اند
زمینی که در آن سنگ فراوان باشد سنگستان .
از شعرا و عرفا و خوشنویسان عهد فتحعلی شاه و محمد شاه و ناصر الدین شاه بود .

فرهنگ معین

(سَ ) (اِمر. ) زمینی که در آن سنگ فراوان باشد، سنگستان .

لغت نامه دهخدا

سنگلاخ. [ س َ ] ( اِ مرکب ) سنگستان که جا و مکان سنگ باشد چه لاخ به معنی مکان آمده است همچو دیولاخ که جا و مقام دیو را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). زمین سنگستان. ( لغت فرس اسدی ) ( شرفنامه منیری ) :
صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.
فرالاوی.
چو زآن بگذری سنگلاخ است و دشت
که آهو بر آن برنیارد گذشت.
فردوسی.
بر سنگلاخ و دشت فرودآمدی خجل
اندر میان خاره و اندر میان خار.
فرخی.
زمینی همه روی او سنگلاخ
بدیدن درشت و به پهنا فراخ.
عنصری.
زمینی زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.
عسجدی.
هر کجا سنگلاخ و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا میباشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594 ).
غافل مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند.
خواجه عبداﷲ انصاری.
برون برد شه رخت از آن سنگلاخ
عمارتگهی دید و جایی فراخ.
نظامی.
بچشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش.
نظامی.
دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افکنده ست پالانی.
خاقانی.
رهت سنگلاخ است خاقانیا
خرت سم فکنده ست و با رنج بار.
خاقانی.
صبر در صحرای خشک سنگلاخ
احمقی باشد جهان حق فراخ.
مولوی.
در میان سنگلاخ بی گیاه
روز تا شب بی نوا و بی پناه.
مولوی.
چو بیرون شد از کاروان یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی فهیل.
سعدی.
مزن هر دم قدم در سنگلاخی
ز شاخی هر زمان منشین بشاخی.
جامی.
|| خانه از سنگ کرده :
من اندر نهان زین جهان فراخ
برآورده کردم یکی سنگلاخ.
ابوشکور.
|| سنگ سخت. ( آنندراج از لطائف اللغات ).

سنگلاخ. [ س َ ] ( اِخ ) ( میرزا... ) از شعرا و عرفا و خوشنویسان عهد فتحعلی شاه و محمدشاه و ناصرالدین شاه بود.در شب جمعه 17 صفر 1294 هَ. ق. بسنی نزدیک به یک صد و ده سال در تبریز فوت کرد و در آنجا بخاک سپرده شد. میرزا سنگلاخ اصلاً خراسانی است و در خط نستعلیق استاد بود. در تمام عمر زن نگرفت و مسافرتهای بسیار کرد. و بیش از بیست و پنج سال در ممالک عثمانی و مصر بسر برد. و خود را «آفتاب خراسان » می خواند و زمین و زمان را بنده خود و شعر خود می خواسته است. میرزای سنگلاخ کتابی بنام امتحان الفضلاء و تذکره خطاطان دارد که آنرا در دو جلد به چاپ رساند و مجموعه ای از رقمهای خود را در کتابی بنام ( درج جواهر ) جمع کرد و بسال 1282 هَ. ق. بچاپ سربی در مصر بطبع رسانده است. ( تلخیص از وفیات معاصر بقلم محمد قزوینی مجله یادگار سال پنجم شماره 1 و 2 ). و رجوع به دانشوران خراسان ص 268، فهرست سپهسالار ج 2 ص 2 و سبک شناسی ج 3 ص 395 شود.

سنگلاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگستان که جا و مکان سنگ باشد چه لاخ به معنی مکان آمده است همچو دیولاخ که جا و مقام دیو را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). زمین سنگستان . (لغت فرس اسدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) :
صحرای سنگروی و که سنگلاخ را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد.

فرالاوی .


چو زآن بگذری سنگلاخ است و دشت
که آهو بر آن برنیارد گذشت .

فردوسی .


بر سنگلاخ و دشت فرودآمدی خجل
اندر میان خاره و اندر میان خار.

فرخی .


زمینی همه روی او سنگلاخ
بدیدن درشت و به پهنا فراخ .

عنصری .


زمینی زراغنگ و راه درازش
همه سنگلاخ و همه شوره یکسر.

عسجدی .


هر کجا سنگلاخ و یا خارستانی باشد لشکرگاه ما آنجا میباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594).
غافل مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند.

خواجه عبداﷲ انصاری .


برون برد شه رخت از آن سنگلاخ
عمارتگهی دید و جایی فراخ .

نظامی .


بچشمی کآمده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش .

نظامی .


دلم را منزلی پیش است و واپس ماندگان از پس
که راهش سنگلاخ است و سم افکنده ست پالانی .

خاقانی .


رهت سنگلاخ است خاقانیا
خرت سم فکنده ست و با رنج بار.

خاقانی .


صبر در صحرای خشک سنگلاخ
احمقی باشد جهان حق فراخ .

مولوی .


در میان سنگلاخ بی گیاه
روز تا شب بی نوا و بی پناه .

مولوی .


چو بیرون شد از کاروان یک دو میل
به پیش آمدش سنگلاخی فهیل .

سعدی .


مزن هر دم قدم در سنگلاخی
ز شاخی هر زمان منشین بشاخی .

جامی .


|| خانه از سنگ کرده :
من اندر نهان زین جهان فراخ
برآورده کردم یکی سنگلاخ .

ابوشکور.


|| سنگ سخت . (آنندراج از لطائف اللغات ).

سنگلاخ . [ س َ ] (اِخ ) (میرزا...) از شعرا و عرفا و خوشنویسان عهد فتحعلی شاه و محمدشاه و ناصرالدین شاه بود.در شب جمعه 17 صفر 1294 هَ . ق . بسنی نزدیک به یک صد و ده سال در تبریز فوت کرد و در آنجا بخاک سپرده شد. میرزا سنگلاخ اصلاً خراسانی است و در خط نستعلیق استاد بود. در تمام عمر زن نگرفت و مسافرتهای بسیار کرد. و بیش از بیست و پنج سال در ممالک عثمانی و مصر بسر برد. و خود را «آفتاب خراسان » می خواند و زمین و زمان را بنده ٔ خود و شعر خود می خواسته است . میرزای سنگلاخ کتابی بنام امتحان الفضلاء و تذکره ٔ خطاطان دارد که آنرا در دو جلد به چاپ رساند و مجموعه ای از رقمهای خود را در کتابی بنام (درج جواهر) جمع کرد و بسال 1282 هَ . ق . بچاپ سربی در مصر بطبع رسانده است . (تلخیص از وفیات معاصر بقلم محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال پنجم شماره 1 و 2). و رجوع به دانشوران خراسان ص 268، فهرست سپهسالار ج 2 ص 2 و سبک شناسی ج 3 ص 395 شود.


فرهنگ عمید

زمینی که در آن پاره سنگ و سنگ ریزه فراوان باشد، زمین پرسنگ، سنگستان.

دانشنامه عمومی

سنگلاخ می تواند اشاره به یکی از موارد زیر داشته باشد:
دره سنگلاخ
سنگلاخ (کتاب)
چکاوک سنگلاخ
جکوی سنگلاخ بلانفرد

گویش مازنی

/sang laaKh/ مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر - منطقه ی سنگی و صخره ای

واژه نامه بختیاریکا

چُل چُل
چُل وار
ولو کولو

پیشنهاد کاربران

سنگلاخ ها در کوهستان وجود دارد

جایی که پر از سنگ هست، سنگ های زیاد

صخره

سنگلاخ از سنگ فارسی و لاخ ترکی تشکیل شده . بمعنای محلی که از سنگ تشکیل شده یا محلی که مملو از سنگ میباشد.


لوب


نوعی سنگ

ناهمواری . زمینی که در ان سنگ زیادی باشد

سنگستان، محلی پر از سنگ


زمین پرسنگ

بناام خدا
با سلام، میرزا مهدی خان استر ابادی منشی نادرشاه افشار برای رفع سختیهای دیوان شعر علیشیر نوایی که به ترکی جغتایی بود واژهنامه ای در خصوص لغاتی که به نظر وی مشکل بودند به صورت ترکی به فارسی نوشت این کتاب که اصل ان رقعی و بین صد تا صدو پنجاه صفحه هست اخیرا در سه مجلد قطور که حدود هزار صفحه میشود چاپ شده و مصحح با استفاده از منابع مختلف تمامی لغات سنگلاخ را دانه به دانه ترجمه و تشریح و حواشی بسیط و تصحیح منقحی از ان ارایه داده که قابل ستایش هست ، بنده در خصوص کتاب سنگلاخ دانسته های خود را نوشتم و از نظر لغوی خود لغت بیانگر معنی خود هست و نظر خاصی در این خصوص ندارم . با تشکر.

محلی که مملوع دز سنگ باشد

جایی که پر از سنگ است

سنگلاخ : سنگ لاخ ترجمه تحت الفظی داشلیق یا داشلیخ ترکی است . لیق یا لیخ همان پسوند زار فارسی است مثل باتلاق با باتلاخ . داشلیق یعنی زمین پر از سنگ که فارس ها به آن سنگلاخ می گویند . مشابه آن در ترکی دیولاخ یعنی مکان دیو ، یا جایی که محل زندگی دیو است .


سنگ سخت


زمینی که در آن سنگ فراوان باشد

سنگلاخ ( سنگ لاخ ) سنگ. و هر کلمه ایی اولش. ویا آخرش انگ باشد. تورکی است. مثل انگشت. انگور. انگشتر. انگ اوتی. انگجی. فرهنگ. آهنگ. سرهنگ. پلنگ. نهنگ. قشنگ لاخ ( لیخ. لیق ) بولاخ ( بولاق. بولاغ ) شیل لاخ. مل لاخ. دلاخ. اولاخ ( اولاغ ) . میلاخ ( آسما اوزوم )

درشتناک

ببرم این درشتناک بادیه
که گم شود خرد در انتهای او.

منوچهری

جای پر از سنگ


زمینی که پر از سنگ است


کلمات دیگر: