مترادف سودن : لمس کردن، ساییدن، مالش دادن، مالیدن، خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن، ذوب کردن، گداختن، سفتن، ازاله بکارت کردن، سوراخ کردن، فرسودن، کهنه کردن، از بین بردن
سودن
مترادف سودن : لمس کردن، ساییدن، مالش دادن، مالیدن، خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن، ذوب کردن، گداختن، سفتن، ازاله بکارت کردن، سوراخ کردن، فرسودن، کهنه کردن، از بین بردن
فارسی به انگلیسی
to rub, to grind
فارسی به عربی
تدلیک
مترادف و متضاد
ازاله بکارت کردن
سوراخ کردن
فرسودن، کهنه کردن، از بینبردن
صرف کردن، خرج کردن، تمام شدن، صرف شدن، سودن
لمس کردن
ساییدن
مالش دادن، مالیدن
خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن
ذوب کردن، گداختن
سفتن
۱. لمس کردن
۲. ساییدن
۳. مالش دادن، مالیدن
۴. خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن
۵. ذوب کردن، گداختن
۶. سفتن
۷. ازاله بکارت کردن
۸. سوراخ کردن
۹. فرسودن، کهنه کردن، از بینبردن
فرهنگ فارسی
ساییدن، کوبیدن، نرم کردن چیزی، لمس کردن، نرم شده
( سود ساید خواهد سود بسای ساینده سوده سونش ) ۱ - ( مصدر ) ساییدن لمس کردن مالیدن . ۲ - کوبیدن صلایه کردن سحق کردن . ۳ - خرد کردن ریز کردن . ۴ - گداختن ذوب کردن . ۵ - آغشتن در آب . ۶ - اندودن . ۷ - فرسودن کهنه کردن . ۸ - حک کردن . ۹ - محو کردن . ۱٠ - سوراخ کردن سفتن . ۱۱ - خرج کردن به مصرف رسانیدن . ۱۲ - ( مصدر ) ساییده شدن .
هندی باستان ریشه چاه سائیدن و ریزه کردن سحق سحک
( سود ساید خواهد سود بسای ساینده سوده سونش ) ۱ - ( مصدر ) ساییدن لمس کردن مالیدن . ۲ - کوبیدن صلایه کردن سحق کردن . ۳ - خرد کردن ریز کردن . ۴ - گداختن ذوب کردن . ۵ - آغشتن در آب . ۶ - اندودن . ۷ - فرسودن کهنه کردن . ۸ - حک کردن . ۹ - محو کردن . ۱٠ - سوراخ کردن سفتن . ۱۱ - خرج کردن به مصرف رسانیدن . ۱۲ - ( مصدر ) ساییده شدن .
هندی باستان ریشه چاه سائیدن و ریزه کردن سحق سحک
فرهنگ معین
(دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - ساییدن ، لمس کردن . ۲ - کوبیدن و خرد کردن . ۳ - فرسودن . ۴ - سوراخ کردن .
لغت نامه دهخدا
سودن . [ دَ ] (مص ) هندی باستان ریشه ٔ «چا» (تیز کردن )، کردی «سوئین » و «سون » (ساییدن ، تیز کردن )، پهلوی «سوتن » . ساییدن . کوبیدن . صلایه کردن . فروکردن . ریز کردن . سفتن . سوراخ کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سائیدن و ریزه کردن . (آنندراج ). سحق . سحک . (منتهی الارب ) :
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت .
بزد دست و از پای بند گران
بسودش بسوهان آهنگران .
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان .
|| فرسوده و سائیده گشتن :
خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
|| مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . ساییدن :
کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
دو شاه بت آرا و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست .
نهادی کلاه کئی بر سرش
بسودی بشادی دو رخ بر برش .
روان پدر سوخت بر وی ز مهر
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
آتش از دست فلک سودم به دست
کو بپای غم چو خاکم سود و بس .
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح درین صبوح می بود.
گهی می سود نرگس بر پرندش
گهی می بست سنبل بر کمندش .
بهم بر همی سود دست دریغ
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
|| کهنه کردن . (آنندراج ). از بین بردن . || زدودن و حک کردن . محو نمودن :
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
|| ازاله ٔ بکارت کردن . دوشیزگی برداشتن :
نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .
|| تیز کردن و صیقل دادن :
یک امشب شما را نباید غنود
همه شب سر نیزه باید بسود.
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت .
فردوسی .
بزد دست و از پای بند گران
بسودش بسوهان آهنگران .
فردوسی .
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
ناصرخسرو.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان .
خاقانی .
|| فرسوده و سائیده گشتن :
خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی .
|| مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . ساییدن :
کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
فردوسی .
دو شاه بت آرا و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست .
فردوسی .
نهادی کلاه کئی بر سرش
بسودی بشادی دو رخ بر برش .
فردوسی .
روان پدر سوخت بر وی ز مهر
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
اسدی .
آتش از دست فلک سودم به دست
کو بپای غم چو خاکم سود و بس .
خاقانی .
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده .
ظهیرالدین فاریابی .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح درین صبوح می بود.
نظامی .
گهی می سود نرگس بر پرندش
گهی می بست سنبل بر کمندش .
نظامی .
بهم بر همی سود دست دریغ
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
سعدی .
|| کهنه کردن . (آنندراج ). از بین بردن . || زدودن و حک کردن . محو نمودن :
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
خاقانی .
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی .
|| ازاله ٔ بکارت کردن . دوشیزگی برداشتن :
نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .
منوچهری .
|| تیز کردن و صیقل دادن :
یک امشب شما را نباید غنود
همه شب سر نیزه باید بسود.
فردوسی .
سودن. [ دَ ] ( مص ) هندی باستان ریشه «چا» ( تیز کردن )، کردی «سوئین » و «سون » ( ساییدن ، تیز کردن )، پهلوی «سوتن » . ساییدن. کوبیدن. صلایه کردن. فروکردن. ریز کردن. سفتن. سوراخ کردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سائیدن و ریزه کردن. ( آنندراج ). سحق. سحک. ( منتهی الارب ) :
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت.
بسودش بسوهان آهنگران.
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان.
خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
وفا را بسودند با دست دست.
بسودی بشادی دو رخ بر برش.
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
کو بپای غم چو خاکم سود و بس.
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده.
تا صبح درین صبوح می بود.
گهی می بست سنبل بر کمندش.
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت.
فردوسی.
بزد دست و از پای بند گران بسودش بسوهان آهنگران.
فردوسی.
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
ناصرخسرو.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان.
خاقانی.
|| فرسوده و سائیده گشتن : خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
|| مالیدن. ( آنندراج ). لمس کردن. ساییدن : کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
فردوسی.
دو شاه بت آرا و یزدان پرست وفا را بسودند با دست دست.
فردوسی.
نهادی کلاه کئی بر سرش بسودی بشادی دو رخ بر برش.
فردوسی.
روان پدر سوخت بر وی ز مهربچهرش پر از مهر می سود چهر.
اسدی.
آتش از دست فلک سودم به دست کو بپای غم چو خاکم سود و بس.
خاقانی.
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین تویی که همت تو سر بر آسمان سوده.
ظهیرالدین فاریابی.
رخساره بر آن زمین همی سودتا صبح درین صبوح می بود.
نظامی.
گهی می سود نرگس بر پرندش گهی می بست سنبل بر کمندش.
نظامی.
بهم بر همی سود دست دریغشنیدند ترکان آهخته تیغ.
سعدی.
|| کهنه کردن. ( آنندراج ). از بین بردن. || زدودن و حک کردن. محو نمودن : عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
خاقانی.
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کردچنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
سعدی.
|| ازاله بکارت کردن. دوشیزگی برداشتن : نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
فرهنگ عمید
۱. دست مالیدن به چیزی، لمس کردن.
۲. (مصدر متعدی ) سفتن.
۳. (مصدر متعدی ) ساییدن، نرم کردن چیزی.
۴. (مصدر لازم ) کوبیدن.
۲. (مصدر متعدی ) سفتن.
۳. (مصدر متعدی ) ساییدن، نرم کردن چیزی.
۴. (مصدر لازم ) کوبیدن.
جدول کلمات
مس
پیشنهاد کاربران
مس، لمس کردن، ساییدن، مالش دادن، مالیدن، خرد کردن، ریز کردن، نرم کردن، کوبیدن، ذوب کردن، گداختن، سفتن، ازاله بکارت کردن، سوراخ کردن، فرسودن، کهنه کردن، از بین بردن، لمس
غبار کردن
کلمات دیگر: