درستکاری
فارسی به انگلیسی
honesty, uprightness
honesty, honor, principle, probity, rectitude, scrupulosity
فارسی به عربی
استقامة
مترادف و متضاد
درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین
صحت، درستی، راستی، درستکاری، راستگری، صحت عمل
فرهنگ فارسی
عمل درستکار درست کرداری .
لغت نامه دهخدا
درستکاری. [ دُ رُ ری ]( حامص مرکب ) درستکار بودن. عمل درستکار. درست کرداری. حکمت. ( السامی ). || امانت :
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
جامه و زر نهاد حالی پیش
کرد روشن درستکاری خویش.
نظامی.
پیشنهاد کاربران
صاحب اعمال نیک
صادق
کلمات دیگر: