سنگی
فارسی به انگلیسی
stony, of stone
rocky, stony
فارسی به عربی
حجارة
مترادف و متضاد
سنگواره، فسیل دار، فسیل مانند، سنگی
سنگی
سخت، سنگ دل، سنگی، سنگلاخ، پرسنک
سنگی، وابسته به ریگی، وابسته به لیتیوم
سخت، سنگی، حجری
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوبه به سنگ ۱ - ساخته از سنگ دیوار سنگی کاروانسرای سنگی . ۲ - با وقار سنگین .
تیره از طایفه سهونی ایل چهار لنگ بختیاری
تیره از طایفه سهونی ایل چهار لنگ بختیاری
فرهنگ معین
(سَ ) (ص نسب . ) ۱ - ساخته شده از سنگ . ۲ - باوقار.
لغت نامه دهخدا
سنگی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب بسنگ. از سنگ : دروازه سنگی. حصار سنگی. سد سنگی : و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین.
هنرمند و بیدار و سنگی منم.
دلیر و هشیوار و سنگی بود.
ندیمی خاص امیری سخت سنگی.
|| مخفف سنگین. به معنی ثقیل. گران : خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... ( راحة الصدور راوندی ).
سنگی. [ س َ ] ( اِخ )تیره ای از طایفه سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 ).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
سعدی.
|| عاقل. وزین. جسور. دلیر : دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین.
فردوسی.
بدو گفت رهام جنگی منم هنرمند و بیدار و سنگی منم.
فردوسی.
همان نیز چون سام جنگی بوددلیر و هشیوار و سنگی بود.
فردوسی.
نکیسا نام مردی بود جنگی ندیمی خاص امیری سخت سنگی.
نظامی.
- چاپ سنگی ؛ مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی. قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. ( یادداشت بخط مؤلف ).|| مخفف سنگین. به معنی ثقیل. گران : خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... ( راحة الصدور راوندی ).
سنگی. [ س َ ] ( اِخ )تیره ای از طایفه سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 76 ).
سنگی . [ س َ ] (اِخ )تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
سنگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب بسنگ . از سنگ : دروازه ٔ سنگی . حصار سنگی . سد سنگی : و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی .
|| عاقل . وزین . جسور. دلیر :
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین .
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم .
همان نیز چون سام جنگی بود
دلیر و هشیوار و سنگی بود.
نکیسا نام مردی بود جنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی .
- چاپ سنگی ؛ مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی . قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مخفف سنگین . به معنی ثقیل . گران : خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... (راحة الصدور راوندی ).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی .
سعدی .
|| عاقل . وزین . جسور. دلیر :
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین .
فردوسی .
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم .
فردوسی .
همان نیز چون سام جنگی بود
دلیر و هشیوار و سنگی بود.
فردوسی .
نکیسا نام مردی بود جنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی .
نظامی .
- چاپ سنگی ؛ مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی . قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| مخفف سنگین . به معنی ثقیل . گران : خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... (راحة الصدور راوندی ).
فرهنگ عمید
۱. ساخته شده از سنگ.
۲. [قدیمی، مجاز] گران و ثقیل: اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی: ۱۷۸ ).
۲. [قدیمی، مجاز] گران و ثقیل: اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی: ۱۷۸ ).
واژه نامه بختیاریکا
بَردکی
کلمات دیگر: