کلمه جو
صفحه اصلی

درهم کردن

فارسی به انگلیسی

fold

فارسی به عربی

مزیج

مترادف و متضاد

mix (فعل)
امیختن، مخلوط کردن، سرشتن، بهم زدن، درهم کردن، اشوردن، قاتی کردن

فرهنگ فارسی

مختلط کردن آمیختن

لغت نامه دهخدا

درهم کردن. [ دَ هََ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مختلط کردن. آمیختن. ممزوج نمودن. ( ناظم الاطباء ). مخلوط کردن. ممزوج کردن. خلط کردن. مزج کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || پریشان کردن. آشفته خاطر ساختن : از من دستوری بایست به آمدن و اگر دادمی آنگاه بیامدی که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525 ). || فروگذاشتن. بستن و کنار گذاشتن. درهم پیچیدن و به یکسو نهادن :
دهد نغمه ای ناله زار را
که ناهید درهم کند تار را.
ظهوری ( از آنندراج ).
گاه گاهی کز هجوم عیش یاد غم کنم
گریه را شاداب سازم خنده را درهم کنم.
طالب آملی ( از آنندراج ).
تلحیج ، لَحْوَجَة؛ درهم کردن و آمیختن خبری را و آشکار کردن خلاف آنچه در دل است. ( از منتهی الارب ).

گویش اصفهانی

تکیه ای: gel yâ bekeri
طاری: gal yâ ârkard(mun)
طامه ای: qâti kardan
طرقی: gel yâ ârkardmun
کشه ای: gel yâ ârkardmun
نطنزی: gelhem kardan


پیشنهاد کاربران

ادغام

ادغام، مختلط کردن. آمیختن. ممزوج نمودن

آشوردن


کلمات دیگر: