کلمه جو
صفحه اصلی

پیاده شدن

فارسی به انگلیسی

detrain, dismount, debark, land, alight, debarkation, disembark, disembarkation

alight, debarkation, disembark, disembarkation


فارسی به عربی

ارض , انزل

مترادف و متضاد

alight (فعل)
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن

land (فعل)
رسیدن، فرود امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن، به خشکی امدن

descend (فعل)
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن

disembark (فعل)
پیاده شدن، پیاده کردن، از کشتی در اوردن، تخلیه کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- فرود آمدن از مرکب و و سایل نقلیه ( درشکه اتومبیل کشتی و جز آن ) پایین آمدن : پیاده شد از اسب و بگشاد لب چنین گفت کاین منذر است از عرب . ( شا.بخ ۲ ) ۲۳۳۳ : ۸- پیاده رفتن ترجل : پیاده همی شد ز بهر شکار خشنشار دید اندران رود بار. ( فردوسی ) ۳- معزول شدن بر کنار شدن از شغلی ۴-از غرور پایین آمدنذلیل شدن.یا پیاده شو با هم راه برویم.از سخنان خود صرف نظر کن تا ما هم بتوانیم با شما هماهنگی کنیم ( بطعن گویند ) .

فرایندی که در طی آن خدمه یا مسافران را از کشتی پیاده می‌کنن متـ . پیادش1


فرهنگ معین

( ~. شُ دَ )(مص ل . )۱ - عزل کردن . ۲ - (عا. ) هزینة سنگین را متحمل شدن ، پیشامد هزینه بَر.

لغت نامه دهخدا

پیاده شدن. [ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرود آمدن از ستور. پیاده گردیدن از مرکب یا کشتی یا درشکه و اتومبیل یا هر وسیله نقلیه دیگر، بزیر آمدن از آن. پائین آمدن و فروآمدن از آن :
ز پیش سپه تیز رفتی بجنگ
پیاده شدی پیش جنگی پشنگ.
فردوسی.
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند.
فردوسی.
بگفت این و آمد بتوران سپاه
پیاده شد و رفت نزدیک شاه.
فردوسی.
پیاده شد وبرد پیشش نماز
بدیدار او بد نیا را نیاز.
فردوسی.
پیاده شد و پیش اسبش دوید
چو افراسیابش پیاده بدید.
فردوسی.
چو دیدش سپهدار هاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران.
فردوسی.
فرود آمد از دژ دوان اردشیر
پیاده بشد پیش او شهرگیر.
فردوسی.
چو پیران بنزد سیاوش رسید
پیاده شد از دور کو رابدید.
فردوسی.
پسر نیز چون روی مادر بدید
پیاده شد و آفرین گسترید.
فردوسی.
همه سرکشان خود پیاده شدند
به پیش گو اسفندیار آمدند.
فردوسی.
پیاده شد ازاسپ رستم چو باد
بجای کله خاک بر سر نهاد.
فردوسی.
چون بوالمظفر را بدید پیاده شد و زمین بوسه داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365 ). امیر دررسید، پیاده شدند خدمت را و باز برنشستند و براندند. ( تاریخ بیهقی ). استرجال ؛ پیاده شدن خواستن. || پیاده رفتن. ترجل. ( تاج المصادر بیهقی ) :
پیاده همی شد ز بهر شکار
خشنسار دید اندر آن رودبار.
فردوسی.
|| معزول شدن.برکنار شدن از کاری و شغلی. || از غرور پائین آمدن و ذلیل شدن. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگستان زبان و ادب

{disembarkation} [حمل ونقل دریایی] فرایندی که در طی آن خدمه یا مسافران را از کشتی پیاده می کنن متـ . پیادش1

گویش اصفهانی

تکیه ای: ǰir emiyan
طاری: piyâda vâboy(mun)
طامه ای: ǰir omeyan
طرقی: ǰer amaymun
کشه ای: piyâda vâboymun
نطنزی: ǰir ameyan


واژه نامه بختیاریکا

دِرَوُدِن؛ دِروَیدِن

پیشنهاد کاربران

Get off

( ( آرزوپیاده شد. یک دستش کیف مستطیل سیاهی بود که دوسگکش به زوربسته شده بود، دست دیگر سررسیدِ جلدچرمی و تلفن همراه . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 7 . ) )


کلمات دیگر: