پیاده رفتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مشی
مترادف و متضاد
راه رفتن، گردش کردن، سیر کردن، گام زدن، تفرج کردن، پیاده رفتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) رفتن باپایبا پاهای خود حرکت کردن طی طریق بی مرکب مقابل سواره رفتن : پس قرار افتاد که بخدمت عم آید و... : بگاه رکوب و نزول عم در رکاب پیاده شود. ( سلجوقنام. ظهیری ۴۵۱ )
لغت نامه دهخدا
پیاده رفتن. [ دَ / دِ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) مقابل سواره رفتن. رفتن نه بر مرکب. ترجل. ( دهار ). پیاده شدن. طی طریق بی مرکب :
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسبی
که ناگهت بزمین بر زند چنانکه نمانی.
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسبی
که ناگهت بزمین بر زند چنانکه نمانی.
سعدی.
کلمات دیگر: