کلمه جو
صفحه اصلی

سنگین


مترادف سنگین : وزین، پروزن، گران ، ثقیل، درشت، گرانبار، باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر ، بدگوار، دیرهضم ، دشخوار، دشوار، تحمل ناپذیر، غیرقابل تحمل، زننده، پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی، پرهزینه، مجلل

متضاد سنگین : سبک، جلف، خوشگوار

فارسی به انگلیسی

low, grave, heavy, labored, leaden, massive, onerous, weighty, reserved, solemn, burdensome, sumptuous, polite, indigestible, hardto digest, profound, dull, high-proof, hefty, modest, ponderous, sober, solemnly, heavily

heavy, burdensome, grave, solemn, sumptuous, polite, indigestible, hardto digest, profound, dull, high-proof


solemnly, heavily


grave, heavy, labored, leaden, massive, onerous, reserved, solemn, weighty


فارسی به عربی

ثقیل , جدیة , صاحی , عالی , قبر , متکتل , مهمل

مترادف و متضاد

وزین، پروزن، گران ≠ سبک


hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

serious (صفت)
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر

earnest (صفت)
جدی، با حرارت، مشتاق، مهم، سنگین، دلگرم، صمیمانه

sober (صفت)
هوشیار، سنگین، عاقل، بهوش، متین، موقر، میانه رو

laden (صفت)
پر، سنگین، مملو، سنگین بار، بارگیری شده

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

ponderous (صفت)
پر زحمت، سنگین، وزین، خیلی سنگین

burdensome (صفت)
شاق، غم انگیز، سنگین، گرانبار، ناگوار

onerous (صفت)
دشوار، شاق، سنگین، گران، طاقت فرسا

lumpish (صفت)
کودن، لخت، سنگین، گنده، لش، تنه لش

lumpy (صفت)
ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار

grave (صفت)
سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، موقر، مکدر

hefty (صفت)
قوی، سنگین، ثقیل

weighty (صفت)
موثر، مهم، سنگین، وزین، پربار، با نفوذ

cumbersome (صفت)
مایه زحمت، سنگین، بطی ء

loggy (صفت)
کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر و حرکت

logy (صفت)
کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر و حرکت

demure (صفت)
جدی، فروتن، سنگین، متین

unwieldy (صفت)
سنگین، صعب، بد هیکل، گنده، دیر جنبش

saturnine (صفت)
شوم، افسرده، سنگین، عبوس، دلتنگ، سربی

stodgy (صفت)
انباشته، قلنبه، گردن کلفت، سنگین، سنگین وکندرو

weighted (صفت)
سنگین، دارای وزن زیاد

۱. وزین، پروزن، گران ≠ سبک
۲. ثقیل، درشت، گرانبار
۳. باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر ≠ جلف، سبک
۴. بدگوار، دیرهضم ≠ خوشگوار
۵. دشخوار، دشوار، تحملناپذیر، غیرقابل تحمل
۶. زننده
۷. پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی
۸. پرهزینه، مجلل


فرهنگ فارسی

ثقیل، وزین، گرانی، هر آنچه که ازسنگ ساخته باشند
( صفت ) منسوب به سنگ ۱ - ساخته از سنگ ۲ - گران ثقیل مقابل سبک . ۳ - استوار محکم . ۴ - با وقار موقر سنگی جاافتاده ۵ - اثری هنری که فهم آن برای عامه مشکل باشد و فقط خواص از آن بهره مند شوند . یا هوای سنگین . هوایی که در آن تنفس مشکل باشد و محیط آن غم افزا بود هوای خفه .
دهی است جزئ دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر

فرهنگ معین

(سَ ) (ص نسب . ) ۱ - از جنس سنگ . ۲ - ثقیل ، گران . ۳ - باوقار. ۴ - اثری هنری که فهمیدنش بر هر کسی ممکن نباشد.

لغت نامه دهخدا

سنگین. [ س َ ] ( ص نسبی ) ( از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران. وزین. ثقیل. ضد سبک. سخت. صلب. باوقار. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). بمجاز، گران. ( آنندراج ). ثقیل. وزین. ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). || گران بها. ثمین. قیمتی :
گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست.
نظامی.
|| آنچه از سنگ ساخته باشند. ( آنندراج ) :
و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است...و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان. ( حدود العالم ).
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری.
فردوسی.
بغار سنگین در نه بغار دین اندر
رسول را بدل پاک صاحب الغاریم.
ناصرخسرو.
اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زوار
از که جویم جز که از فضلت رهایش را سبب.
ناصرخسرو.
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب و افرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان. ( فارسنامه ابن البلخی ص 143 ).
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
رخش ترا بر آخور سنگین روزگار
برگ گیانه خر تو عنبرین چرا.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 12 ).
در بند چار آخور سنگین چه مانده ای
در زیر هفت آینه خودبین چه مانده ای.
خاقانی.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین. ( گلستان سعدی ). || وزین.متین. موقر. باوقار. ( یادداشت بخط مؤلف ). باوقار. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || کنایه از مردم اصیل و نجیب. ( آنندراج ). || متمرد. سرکش. ( ناظم الاطباء ). || نحس. شوم. ( آنندراج ). || استوار. محکم. ( ناظم الاطباء ). || ناگوار. غلیظ. ثقیل. بطی ءالهضم. بدگوار. دیرگوار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی از سلاح و سرنیزه. || شدید. ( ناظم الاطباء ).
- استخوان سنگین :
خواهم از برای دل دلبری بتمکینی
بهر این هما باید استخوان سنگینی.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ).

سنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . باوقار. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمجاز، گران . (آنندراج ). ثقیل . وزین . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء). || گران بها. ثمین . قیمتی :
گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست .

نظامی .


|| آنچه از سنگ ساخته باشند. (آنندراج ) :
و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است ...و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان . (حدود العالم ).
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال .

منجیک .


که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری .

فردوسی .


بغار سنگین در نه بغار دین اندر
رسول را بدل پاک صاحب الغاریم .

ناصرخسرو.


اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زوار
از که جویم جز که از فضلت رهایش را سبب .

ناصرخسرو.


و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب و افرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143).
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین .

نظامی .


رخش ترا بر آخور سنگین روزگار
برگ گیانه خر تو عنبرین چرا.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).


در بند چار آخور سنگین چه مانده ای
در زیر هفت آینه خودبین چه مانده ای .

خاقانی .


صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین . (گلستان سعدی ). || وزین .متین . موقر. باوقار. (یادداشت بخط مؤلف ). باوقار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || کنایه از مردم اصیل و نجیب . (آنندراج ). || متمرد. سرکش . (ناظم الاطباء). || نحس . شوم . (آنندراج ). || استوار. محکم . (ناظم الاطباء). || ناگوار. غلیظ. ثقیل . بطی ءالهضم . بدگوار. دیرگوار. (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی از سلاح و سرنیزه . || شدید. (ناظم الاطباء).
- استخوان سنگین :
خواهم از برای دل دلبری بتمکینی
بهر این هما باید استخوان سنگینی .

اسماعیل ایما (از آنندراج ).


- بیماری سنگین .
- توبه ٔ سنگین :
بنای توبه ٔ سنگین من خطر دارد
اگر بهار به این آب و تاب میگذرد.

اسماعیل ایما (از آنندراج ).


- حرف سنگین ؛ حرف ناروا. سخن درشت :
چند باید شد ز غفلت مرکز تشنیع خلق
حرف سنگین تا به کی چون گوش کر برداشتن .

میرزا بیدل (از آنندراج ).


- خواب سنگین . درد سنگین .
- دست سنگین ؛ آنکه زخم دست او سخت درد آرد.
- دسته ٔ سنگین ؛ پرجمعیت .
- دل سنگین ؛ قسی القلب :
زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد که تو زنهار میکنی .

سعدی .


- زبان سنگین ؛ زبان بد. بدزبان .
- ساعت سنگین ؛ وقت بد :
از زنخدان تو دل را نیست امید نجات
دلو ما در ساعت سنگین بچاه افتاده ست .

صائب (از آنندراج ).


- سنگین اسلحه ؛ نظامیان سنگین اسلحه .
- سنگین شدن آبستن ؛ نزدیک شدن وضع حمل .
- سنگین شدن بیماری ؛ سخت شدن بیماری . اغما و ضعف ممتد : روایت کرده اند که چون رسول را بیماری سخت تر شد و سنگین افتاد، ابوبکر پیش رسول آمد. (قصص الانبیاء).
- سنگین شدن چشم ؛ غلبه کردن خواب بر آن .
- سنگین شدن زن ؛ بزرگ شدن بچه درشکم و نزدیک شدن بزادن .
- سنگین شدن مریض ؛ سخت شدن مرض او.
- طبع سنگین ؛ مقابل طبع روان :
مرا از طبع سنگین آنچه زاید
صدای اصطکاک آن سفال است .

انوری (از آنندراج ).


- عروسی سنگین ؛ عروسی بسیار خرج سنگین .
- غم سنگین ؛ غم سخت و شدید.
- قافله ٔ سنگین ؛ قافله از سنگ .
- || قافله ممتد و طولانی :
در سرانجام سفر باش که در لوح مزار
خیمه بیرون زد و خوش قافله ٔ سنگین است .

اسماعیل ایما (از آنندراج ).


- گوش سنگین ؛ گوش کسی که آواز آهسته نشنود. گران گوش . سامعه ٔ ثقیل .
- مرض سنگین ؛ مرض شدید و سخت .
- مهمانی سنگین ؛ مهمانی پرخرج .
- ناخوشی سنگین ؛ مرض شدید. ناخوشی شدید.
- نرخ سنگین ؛ قیمت گران .
- امثال :
سنگ بجای خودش سنگین است .

فرهنگ عمید

۱. ساخته شده از سنگ.
۲. [مقابلِ سبک] گران، ثقیل، وزین.
۳. [مجاز] باوقار.

دانشنامه عمومی

سنگین شهری است در ولایت هلمند افغانستان. سنگین پیرامون چهارده هزار تن جمعیت دارد. این شهر در درهٔ رود هیرمند جای گرفته و یکی از مراکز مهم در زمینهٔ تجارت تریاک در جنوب افغانستان می باشد.
ولسوالی سنگین
لشکرگاه
ولایت هلمند
Wikipedia contributors, "Sangin," Wikipedia, The Free Encyclopedia, https://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Sangin&oldid=682097217 (accessed November 24, 2015).

گویش اصفهانی

تکیه ای: sangin
طاری: sengin
طامه ای: sengin
طرقی: sengin
کشه ای: sengin
نطنزی: sangin


گویش مازنی

/sangin/ زن آبستن – باردار - نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه سوادکوه ۳باوقار ۴لباس یا هدیه ی گران بها & آهنگی با ریتم کند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به اجرا در می آیداین قطعه از نغمات سرنا و نقاره به اجرا در می آیداین قطعه از نغمات موسیقی مراسمی مازندران است & از انواع ظروف سفالی حجیم

۱زن آبستن – باردار ۲نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه سوادکوه ...


آهنگی با ریتم کند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به ...


از انواع ظروف سفالی حجیم


واژه نامه بختیاریکا

پاوَن؛ ناتال؛ لُشت دار؛ سخت
کِپنا

جدول کلمات

گران

پیشنهاد کاربران

سنگین: سنگ ین ( زرین:زر ین - آهنگین: آهنگ ین - سیمین: سیم ین )
شما به اشتباه سنگین را سن گین وارد کردید. پسوند ین با پسوند گین متفاوت است.
گین در اصل آگین یا همان آجین می باشد که به معنای چینش و چیدمان و سرشار و پر هم معنی میدهد .

ثقیل

سنگین: [اصطلاح مداحی ] آن گاه که مداح، شعر را با آهنگ کشدار، بخواند به نحوی که حالت سینه زنی، ممتد و با فاصله باشد، اصطلاحاً "سنگین" گفته می شود.

کلمه ی "سنگین" با تلفظ /sangin/ ا ز دو قسمت تشکیل
شده است . 🧐قسمت :سنگ که به عنوان اصطلاح زمین
شناسی یعنی ماده ی سفت وسخت که جزو ساختمان پوسته
جامد زمین هست . وقسمت :*ین* که یکی از علامت های
صفت نسبی هست . یعنی منسوب به ( نسبت داده شده به ،
ساخته شده از ) . 👈 در نتیجه "سنگین" یعنی منسوب به سنگ
ساخته شده از سنگ ، نسبت داده شده به سنگ .
مثال :مجسمه ی سنگین یعنی مجسمه ای که از سنگ ساخته
شده باشد . 🗿
🙋‍♀️علاوه بر این معنی ، سنگین معنای دیگری نیز دارد :ثقیل،
گران . که در این حالت متضادش "سبک" می باشد . 👈👩‍⚕️👉


کلمات دیگر: