کلمه جو
صفحه اصلی

تعویض کردن


مترادف تعویض کردن : بدل کردن، عوض کردن، معاوضه کردن، جایگزین کردن، جانشین کردن

برابر پارسی : یوفانبدن

فارسی به انگلیسی

replace, to replace

to replace


replace


فارسی به عربی

بدیل

مترادف و متضاد

put (فعل)
به فعالیت پرداختن، بکار بردن، گذاشتن، ارائه دادن، انداختن، تعویض کردن، ترغیب کردن، تعبیر کردن، ثبت کردن، قرار دادن، تقدیم داشتن، ترجمه کردن

substitute (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جانشین کردن

change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

shift (فعل)
تغییر دادن، انتقال دادن، پخش کردن، تعویض کردن، تغییر مسیر دادن، تغییر مکان دادن

replace (فعل)
عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن

supplant (فعل)
تعویض کردن، جابجا کردن، جابجا شدن، از ریشه کندن، جای چیزی را گرفتن

بدل کردن، عوض کردن، معاوضه کردن


جایگزین کردن


جانشین کردن


۱. بدل کردن، عوض کردن، معاوضه کردن
۲. جایگزین کردن
۳. جانشین کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) عوض کردن بدل کردنعوض دادن.

لغت نامه دهخدا

تعویض کردن. [ ت َع ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بدل کردن. تبدیل کردن. تغییر دادن. تاخت زدن. و رجوع به ماده قبل شود.


کلمات دیگر: