کانی است مرنقره را از معادن نقره است در بلاد باهله
عوسجه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( عوسجة ) عوسجة. [ ع َ س َج َ ] ( ع اِ ) خاربنی است. ج ، عَوسَج. ( منتهی الارب ). واحد عوسج. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شوکل شود.
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ).
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] ( اِخ ) کانی است مر نقره را. ( منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله. ( از معجم البلدان ).
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( منتهی الارب ).
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] ( اِخ ) کانی است مر نقره را. ( منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله. ( از معجم البلدان ).
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) کانی است مر نقره را. (منتهی الارب ). ازمعادن نقره است در بلاد باهله . (از معجم البلدان ).
عوسجة. [ ع َ س َ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ).
عوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود.
کلمات دیگر: