نقشبندی . صورتگری . نقاشی .
نگار بندی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نگاربندی. [ ن ِ ب َ ] ( حامص مرکب ) نقشبندی. صورتگری. نقاشی :
تا پیشه او شد نگاربندی
وهم و خِرَد و جان نگار دارد.
تا پیشه او شد نگاربندی
وهم و خِرَد و جان نگار دارد.
مسعودسعد.
کلمات دیگر: