نقطه بین . دقیق . باریک اندیش . موهوم طلب .
نقطه جو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نقطه جو. [ ن ُ طَ / طِ ] ( نف مرکب ) نقطه بین. دقیق. باریک اندیش. موهوم طلب :
با وهم نقطه جو دهنت گفت درگذر
کآن ذره ایم ما که نیائیم در شمار.
با وهم نقطه جو دهنت گفت درگذر
کآن ذره ایم ما که نیائیم در شمار.
لنبانی.
کلمات دیگر: