کلمه جو
صفحه اصلی

کمهله

فرهنگ فارسی

فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر یا گرد آوردن شتران

لغت نامه دهخدا

کمهلة. [ ک َ هََ ل َ ](ع مص ) فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر. || گرد آوردن شتران . || منع کردن حق کسی را. گویند: کمهل علینا؛ ای منعنا حقنا. || پوشیدن سخن و تعمیه نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


( کمهلة ) کمهلة. [ ک َ هََ ل َ ]( ع مص ) فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر. || گرد آوردن شتران. || منع کردن حق کسی را. گویند: کمهل علینا؛ ای منعنا حقنا. || پوشیدن سخن و تعمیه نمودن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: