مترادف خدام : خادمان، خدمت گزاران، خدمت کاران، خدم، خدمه
متضاد خدام : اربابان، سروران
خادمان، خدمتگزاران، خدمتکاران، خدم، خدمه ≠ اربابان، سروران
خدام . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) چابک و چالاک در خدمت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط).
خدام . [ خ ِ ](ع اِ) ج ِ خَدَمَه و خدمه ، دوال سطبر تافته شده مانند حلقه که بر خرده گاه شتر بسته پاافزار شتر را بدان محکم کنند و حلقه قوم و پای برنجن و ساق را گویند. (از آنندراج ). رجوع به خَدَمَه در این لغت نامه شود.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
خادم#NAME?