کلمه جو
صفحه اصلی

دست مایه


مترادف دست مایه : پول، نقدینه، سرمایه

فارسی به انگلیسی

capital

فرهنگ فارسی

( اسم ) سر مایه
سرمایه، پولی که با آن کسب وتجارت کنند

فرهنگ معین

( ~. یِ ) (اِمر. ) سرمایه .

لغت نامه دهخدا

دست مایه. [ دَ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) مایه دست. سرمایه. ( آنندراج ) ( غیاث ) : استکفافی در علم استیفا ساخته است که دستمایه است مر جمله حساب را. ( لباب الالباب چ براون ص 109 ). چه ترجمه کلیله و دمنه که ساخته است [ نصراﷲ منشی ] دستمایه جمله کتاب و اصحاب صنعت است. ( لباب الالباب ).

فرهنگ عمید

پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه.

پیشنهاد کاربران

دست مایه ( واژه مرکّب، دستمایه ) -
پولی که با آن کسب و تجارت کنند، سرمایه، دارایی، مال و مَنال ( پول و پَله ) ، تَنخواه! ( درست آن: تَنخا - واژه اوستایی و از ریشه دَنا ( Dana ) و مشتق شده آن: دانگ ) -
تاب و توان، قدرت، نیرومندی، کارایی -
زحمت و مُزدِ کار، دسترنج! - باعث، سبب، علّت، دلیل، انگیزه، موجب، شونده!

و فرق می کند با کارمایه:
ابزار ( افزار ) ، وسیله، دستاویز - انرژی، نیرو، توان


باعث_وسیله بازی

بازیچه


کلمات دیگر: