کلمه جو
صفحه اصلی

چینه


مترادف چینه : دانه، حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی، طبقه، قشر، لایه

فارسی به انگلیسی

clay - wall, pise - wall, stratum, layer, grain


birdseed, layer, partition, stack, streak, clay - wall, pise - wall, stratum, grain, bed

birdseed, layer, partition, stack


فارسی به عربی

طعم

مترادف و متضاد

دانه


حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی


طبقه، قشر، لایه


۱. دانه
۲. حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی
۳. طبقه، قشر، لایه


enclosure (اسم)
ضمیمه، محوطه، پیوست، چینه، حصار، دیوار، حصار کشی، چاردیواری، چینهکشی، میان بار، چهار دیواری

fault (اسم)
چینه، گناه، اشتباه، عیب، نقص، خطا، تقصیر، نا درستی، کاستی، گسله، شکست زمین، حرج

bait (اسم)
غضب، طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام

stratum (اسم)
چینه، پایه، طبقه، قشر، رتبه، لایه، طبقه نسج سلولی

clay wall (اسم)
چینه

folium (اسم)
چینه، طبقه، برگ، طبقه نازک

layer (اسم)
چینه، طبقه، قشر، ورقه، ورقه ورقه، لا، لایه

فرهنگ فارسی

دانهای که مرغ از مین برچیندوبخورد، لایه، طبقه، هرطبقه اززمین که متعلق به یک دوره است
( اسم ) ۱ - دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد. ۲- هر طبقه از دیوار گلی. ۳ - دیوار گلی . ۴ - قسمتی از ساختمان پوست. جامد کر. زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبق. زمین .
ماخوذ از نام خاص چین نارنج . جنه .

فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد. ۲ - دیوار گلی ، هر طبقه از دیوار گلی .

لغت نامه دهخدا

چینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) اسم است از کلمه ٔ چین (از مصدر چیدن ) در مقام تخصیص نوع از جنس . رجوع به چین شود.
- خارچینه ؛ خارچین . ابزار خارکن .
- موچینه ؛ موچین . آلت کندن موی از رخسار.


چینة. [ ن َ ] (اِ) مأخوذ از نام خاص چین ، نارنج . جنة. (دزی ج 1 ص 239).


( چینة ) چینة. [ ن َ ] ( اِ ) مأخوذ از نام خاص چین ، نارنج. جنة. ( دزی ج 1 ص 239 ).
چینه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) چنه. دانه مرغان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دانه ای که مرغان خورند. ( غیاث اللغات ). علف مرغ بود. ( اوبهی ). دانه که مرغان خورند. آنچه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند. ( یادداشت مؤلف ). در تداول گناباد خراسان دانه ای که به طیور دهند. دان. دانه. چیلک. رجوع به چیلک شود :
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین.
اسدی.
جهان دامداریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی ( گرشاسبنامه )
نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز.
اسدی ( گرشاسبنامه )
وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز.
اسدی ( گرشاسبنامه )
همای همت ، خاقانی سخن دانم
که هیچ خوشه نیرزد برای چینه من.
خاقانی.
مرغست جان عاشق و چندانش حوصله
کز هردو کون لایق او نیست چینه ای.
عطار.
نقل است که گفت در سفری بودم ، صحرا پربرف بود و گبری را دیدم دامن در سر افکنده و از صحرا برف میرُفت و ارزن میپاشید. ذوالنون گفت ای دهقان چه دانه پاشی ؟ گفت مرغکان چینه نیابند، دانه میپاشم تا این تخم ببرآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم دانه ای که بیگاه باشد کی پذیرد؟ گفت اگر نپذیرد بیند آنچه میکنم. ( تذکرةالاولیاء ).
مگر خدنگ تو مرغیست آهنین منقار
که هست چینه او دانه دل دشمن.
اثیر اومانی.
بی عدد لاحول در هر سینه ای
ماند مرغ حرصشان بی چینه ای.
مولوی.
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.
سعدی ( گلستان ).
و بزرگان گفته اند مرغ را چینه باید و کودک راشیر. ( از فتوت نامه ملاحسین کاشفی ).
ترا سخن چو خوش آید ز طوطی نطقی
بده ز شکر الطاف خویش چینه او.
حسین مؤیدی دهستانی.
- چینه برچین ، یا چینه درچین ؛ صفت جوجه ای که خود به تنهائی دانه از زمین برچیند و در امر تغذیه نیازی به مادر نداشته باشد.
|| چینه دان. رجوع به چینه دان شود: چینه اش خالی شده است. || چهار دیوار. ( حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ) :
پر از میوه کن خانه را تا به بر

چینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) چنه . دانه ٔ مرغان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دانه ای که مرغان خورند. (غیاث اللغات ). علف مرغ بود. (اوبهی ). دانه که مرغان خورند. آنچه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند. (یادداشت مؤلف ). در تداول گناباد خراسان دانه ای که به طیور دهند. دان . دانه . چیلک . رجوع به چیلک شود :
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین .

اسدی .



جهان دامداریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.

اسدی (گرشاسبنامه )


نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز.

اسدی (گرشاسبنامه )


وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز.

اسدی (گرشاسبنامه )


همای همت ، خاقانی سخن دانم
که هیچ خوشه نیرزد برای چینه ٔ من .

خاقانی .


مرغست جان عاشق و چندانش حوصله
کز هردو کون لایق او نیست چینه ای .

عطار.


نقل است که گفت در سفری بودم ، صحرا پربرف بود و گبری را دیدم دامن در سر افکنده و از صحرا برف میرُفت و ارزن میپاشید. ذوالنون گفت ای دهقان چه دانه پاشی ؟ گفت مرغکان چینه نیابند، دانه میپاشم تا این تخم ببرآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم دانه ای که بیگاه باشد کی پذیرد؟ گفت اگر نپذیرد بیند آنچه میکنم . (تذکرةالاولیاء).
مگر خدنگ تو مرغیست آهنین منقار
که هست چینه ٔ او دانه ٔ دل دشمن .

اثیر اومانی .


بی عدد لاحول در هر سینه ای
ماند مرغ حرصشان بی چینه ای .

مولوی .


مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.

سعدی (گلستان ).


و بزرگان گفته اند مرغ را چینه باید و کودک راشیر. (از فتوت نامه ٔ ملاحسین کاشفی ).
ترا سخن چو خوش آید ز طوطی نطقی
بده ز شکر الطاف خویش چینه ٔ او.

حسین مؤیدی دهستانی .


- چینه برچین ، یا چینه درچین ؛ صفت جوجه ای که خود به تنهائی دانه از زمین برچیند و در امر تغذیه نیازی به مادر نداشته باشد.
|| چینه دان . رجوع به چینه دان شود: چینه اش خالی شده است . || چهار دیوار. (حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی ) :
پر از میوه کن خانه را تا به بر
پر از دانه کن چینه را تا به سر.

ابوشکور (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


چینه ، امروز به معنی دیوار گلین است و شعر ابوشکور را هم در فرهنگ اسدی برای خنبه شاهد آورده اند یعنی کلمه ٔچینه را خنبه خوانده اند. (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح بنائی دیوار گلی . دیوار گلین . دیواری که از گل برآرند بی آجری و خشتی . دیواری که از گل بی خشت برآرند. دیواری از گل برآورده . (یادداشت مؤلف ).در تداول گناباد خراسان آن را دای گویند. دیوار گلی که از رده های گل برآورند. در تداول شوشتر دگ و نسبوو نصبو گویند. || در اصطلاح بنائی هر مرتبه از گل باشد که بر دیوار گذارند. (برهان ) (آنندراج )(انجمن آرا). هر طبقه از طبقات دیوار از گل برآمده .لاد. رده ٔ دیوار. (غیاث ). رِهص ؛ چینه ٔ بن دیوار. رمص ؛ رسته ٔ بنا یا چینه ٔ دیوار برتر از رسته ٔ بنا باشد.(منتهی الارب ). || در زمین شناسی لایه ای از سنگ که سراسر آن کم و بیش یکسان و نسبت به لایه های فوقانی و تحتانی آن مشخص باشد. طبقه ای از زمین . (از لغات مصوب فرهنگستان ).

فرهنگ عمید

۱. دانه ای که پرندگان می خوردند.
۲. نوعی دیوار گِلی که سنگ و آجر در آن به کار نمی رود و لایه های آن را تکه تکه بر روی هم می چینند.
۳. هر لایه از دیوار گِلی، دای.
۴. (زمین شناسی ) هر طبقه از زمین که از لحاظ آثار و بقایا مربوط به یک دوره است.

دانشنامه عمومی

دیوار


دیوار گِلی لایه لایه.


چینه در کل به معنی لایه و قشر است. این واژه، نام ابزار از فعل چیدن است به معنی چیزی که بر روی چیز دیگر چیده می شود.
چینه بندی
چین (زمین شناسی)
در زمین شناسی به لایه مشخصی از پوسته زمین مانند لایه ای از سنگ های رسوبی که کلفتی آن میان چند سانتیمتر تا چند متر باشد چینه می گویند. بدیگر سخن: چینه عبارت است از لایه ای از سنگ که سراسر آن لایه کمابیش یکسان تشکیل یافته و نسبت به لایه های بالایی و پائینی خود، مشخص و دیگر (متفاوت) باشد.به دانش بررسی چینه ها، چینه شناسی گفته می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

دیواری متشکل از لایه های گِل، که به صورت نوارهای طولی گِلی بر روی هم چیده می شوند، تا به ارتفاع لازم برسند. چینه در دیوارهای حایل و حصار باغ یا حیاط به کار می رفته است و هنوز هم کم وبیش، در روستاها به کار می رود. نیز هر لایه از دیوار گِلی.

گویش مازنی

۱حصار یا دیوار گلی ۲دانه ی پرندگان


/chine/ حصار یا دیوار گلی - دانه ی پرندگان

پیشنهاد کاربران

چینه : دیواری که با ملات گل رس بصورت لایه ای اجرا می شود. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

دای


کلمات دیگر: