کلمه جو
صفحه اصلی

چراغدان


مترادف چراغدان : جاچراغی، چلچراغ، فانوس

مترادف و متضاد

جاچراغی، چلچراغ، فانوس


فرهنگ فارسی

جاچراغی، جائی یاظرفی که در آن چراغ بگذارند
( اسم )۱- جایی که چراغ را در آن بگذارند جاچراغی . ۲- فانوس .
معروف است ٠مشکوه و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند .

لغت نامه دهخدا

چراغدان. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) معروف است. ( آنندراج ). مشکوة، و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند. چراغ بره. ( ناظم الاطباء ). مسرجة. ( منتهی الارب ) ( تفلیسی ). مشکاة. ( منتهی الارب ). جای چراغ :
پروانه تو خلاص بخشد
از دوده شب چراغدان را.
سیف اسفرنگ.
و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتندی. ( سندبادنامه ص 96 ). چراغی میدیدیم افروخته و درآن چراغدان روغن تمام و فتیله میبود. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 18 ).
|| چراغ. مطلق چراغ :
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
برخی جانت شوم که شمع فلک را
پیش بمیرد چراغدان ثریا.
سعدی.

چراغدان. [ چ ِ ] ( اِخ ) نام محلی بر سر راه غرجستان و میانه غرجستان و چقچران. مؤلف حبیب السیر نویسد: «...و محمدزمان میرزا نوبت دیگر یراق و استعداد بهم رسانیده از غرجستان بچقچران نقل کرد ودر منزل «چراغدان » چراغ اقامت برافروخته متردد بود که از آنجا بجانب قندهار نهضت نماید یا بار دیگر بحدود بلخ شتابد». ( از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 403 ).

چراغدان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) معروف است . (آنندراج ). مشکوة، و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند. چراغ بره . (ناظم الاطباء). مسرجة. (منتهی الارب ) (تفلیسی ). مشکاة. (منتهی الارب ). جای چراغ :
پروانه ٔ تو خلاص بخشد
از دوده ٔ شب چراغدان را.

سیف اسفرنگ .


و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتندی . (سندبادنامه ص 96). چراغی میدیدیم افروخته و درآن چراغدان روغن تمام و فتیله میبود. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 18).
|| چراغ . مطلق چراغ :
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان .

؟ (از کلیله و دمنه ).


برخی جانت شوم که شمع فلک را
پیش بمیرد چراغدان ثریا.

سعدی .



چراغدان . [ چ ِ ] (اِخ ) نام محلی بر سر راه غرجستان و میانه ٔ غرجستان و چقچران . مؤلف حبیب السیر نویسد: «...و محمدزمان میرزا نوبت دیگر یراق و استعداد بهم رسانیده از غرجستان بچقچران نقل کرد ودر منزل «چراغدان » چراغ اقامت برافروخته متردد بود که از آنجا بجانب قندهار نهضت نماید یا بار دیگر بحدود بلخ شتابد». (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 403).


فرهنگ عمید

۱. جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند.
۲. فانوس.
۳. مطلق چراغ.

جدول کلمات

قندیل


کلمات دیگر: