کلمه جو
صفحه اصلی

چرایی


مترادف چرایی : علت، دلیل، سبب، انگیزه

فارسی به انگلیسی

argument

مترادف و متضاد

علت، دلیل، سبب، انگیزه


فرهنگ فارسی

علت ٠ دلیل ٠ یا چرا گفتن ٠ چونی و چرائی کردن .

لغت نامه دهخدا

چرائی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) چرنده. حیوان چرنده. ستور چرنده :
وانکه نیابد طریق سوی خرابیت
از تو چرا جوید آن ستور چرائی.
ناصرخسرو.
گر می بخرد بقا نیابی
بیهوده چرائی ای چرائی.
ناصرخسرو.
و شیر حیوان چرائی خوشتر و لطیف تر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

چرائی. [ چ ِ ] ( حامص ، اِ ) رجوع به چِرا شود. || علت. دلیل : باید که چرائی این بدانی. ( دانشنامه علائی چ شرکت مطبوعات ص 88 ). || چرا گفتن.
- چونی و چرائی ؛ بحث و گفتگو :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.
سنائی.

چرائی . [ چ َ ] (ص نسبی ) چرنده . حیوان چرنده . ستور چرنده :
وانکه نیابد طریق سوی خرابیت
از تو چرا جوید آن ستور چرائی .

ناصرخسرو.


گر می بخرد بقا نیابی
بیهوده چرائی ای چرائی .

ناصرخسرو.


و شیر حیوان چرائی خوشتر و لطیف تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

چرائی . [ چ ِ ] (حامص ، اِ) رجوع به چِرا شود. || علت . دلیل : باید که چرائی این بدانی . (دانشنامه ٔ علائی چ شرکت مطبوعات ص 88). || چرا گفتن .
- چونی و چرائی ؛ بحث و گفتگو :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی .

سنائی .



فرهنگ عمید

چرنده.
علت، دلیل، سبب.

چرنده.


علت؛ دلیل؛ سبب.


گویش مازنی

/charaaeI/ نشایی که به صورت استثنایی سفید رنگ باشد

نشایی که به صورت استثنایی سفید رنگ باشد


پیشنهاد کاربران

علت وجود

به چه دلیل

علت، سبب


کلمات دیگر: