کلمه جو
صفحه اصلی

محروم


مترادف محروم : بی بهره، بی نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق

متضاد محروم : کامیاب

برابر پارسی : بی بهره، ناکام

فارسی به انگلیسی

barred, deprived, disadvantaged, underprivileged

deprived


مترادف و متضاد

bereaved (صفت)
محروم

deprived (صفت)
محروم، خالی

excluded (صفت)
محروم

divested (صفت)
محروم

بی‌بهره، بی‌نصیب، عاری، مایوس، معرا، ناامید، ناکام، ناکامکار، ناکامروا، ناکامیاب، نامراد، ناموفق ≠ کامیاب


فرهنگ فارسی

ناامید، بی بهره، بازداشته شده ازخیر
(اسم ) ۱ - بازداشته شده از نیکی و خیر و فایده بی نصیب بی بهره : و از مطالع. آن طلبه و اهل علم محروم بودند . ۲ - کسی که مال او نیفزاید . ۳ - آنکه کسب کردن نتواند . ۴ - بدبخت جمع : محرومین .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بی نصیب ، بی بهره .

لغت نامه دهخدا

محروم. [ م َ ] ( ع ص ) بازداشته شده از خیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بی نصیب. ( ناظم الاطباء ). بازداشته شده از خیر و نیکی و فایده. بی بهره. ( دستورالاخوان ). || منع کرده شده. ممنوع. بی بهره گردانیده شده.نامراد و بیکام. ناکام. ( ناظم الاطباء ) :
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه می باشد و خداوندان این صنایع محروم. ( تاریخ بیهقی ص 277 ). و هر جانوری که در اینکارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. ( کلیله و دمنه ). آنجا که جهانی از تمتع آب و نان... محروم شده باشند. ( کلیله و دمنه ). اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد... به منزلت درویشی باشد از لذات دنیا محروم. ( کلیله و دمنه ).
گوید از دیدن حق محرومند
مشتی آب و گل روزی خوارش.
خاقانی.
حیرانم از سپهر چه حیران که مست نیز
محرومم از زمانه چه محروم خوار هم.
خاقانی.
مظلومم از زمانه و محرومم ازفلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.
خاقانی.
ندانید که اهل فضل همیشه محروم باشند. ( گلستان سعدی ).
- محروم داشتن از خیر و فایده ؛ بی نصیب و بی بهره کردن :
لاف تو محروم میدارد ترا
ترک آن پنداشت کن ، در من درآ.
مولوی.
- محروم ساختن ؛ محروم داشتن.بی نصیب کردن :
ترک حیوانی به حیوانات جان بخشیدن است
خویش را محروم می سازی از این احسان چرا.
صائب.
- محروم شدن ؛ بازداشته شدن از خیر و فایده. بی نصیب شدن :
ای دوست اگر نصیحتم می شنوی
مگرای به راستی که محروم شوی.
جمال الدین عبدالرزاق.
کدام سایل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل.
سعدی.
و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مأیوس می شدند. ( تاریخ قم ص 2 ).
- محروم کردن ؛ محروم داشتن :
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم.
سعدی.
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری.
سعدی.
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
به این سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.

محروم . [ م َ ] (ع ص ) بازداشته شده از خیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی نصیب . (ناظم الاطباء). بازداشته شده از خیر و نیکی و فایده . بی بهره . (دستورالاخوان ). || منع کرده شده . ممنوع . بی بهره گردانیده شده .نامراد و بیکام . ناکام . (ناظم الاطباء) :
دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه .

خسروانی .


اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه می باشد و خداوندان این صنایع محروم . (تاریخ بیهقی ص 277). و هر جانوری که در اینکارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم آید. (کلیله و دمنه ). آنجا که جهانی از تمتع آب و نان ... محروم شده باشند. (کلیله و دمنه ). اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد... به منزلت درویشی باشد از لذات دنیا محروم . (کلیله و دمنه ).
گوید از دیدن حق محرومند
مشتی آب و گل روزی خوارش .

خاقانی .


حیرانم از سپهر چه حیران که مست نیز
محرومم از زمانه چه محروم خوار هم .

خاقانی .


مظلومم از زمانه و محرومم ازفلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است .

خاقانی .


ندانید که اهل فضل همیشه محروم باشند. (گلستان سعدی ).
- محروم داشتن از خیر و فایده ؛ بی نصیب و بی بهره کردن :
لاف تو محروم میدارد ترا
ترک آن پنداشت کن ، در من درآ.

مولوی .


- محروم ساختن ؛ محروم داشتن .بی نصیب کردن :
ترک حیوانی به حیوانات جان بخشیدن است
خویش را محروم می سازی از این احسان چرا.

صائب .


- محروم شدن ؛ بازداشته شدن از خیر و فایده . بی نصیب شدن :
ای دوست اگر نصیحتم می شنوی
مگرای به راستی که محروم شوی .

جمال الدین عبدالرزاق .


کدام سایل از این موهبت شود محروم
که همچو بحر محیط است بر جهان سایل .

سعدی .


و طایفه ای که فهم ایشان از ادراک علم عربیت قاصر و عاجز بود از فواید آن محروم و مأیوس می شدند. (تاریخ قم ص 2).
- محروم کردن ؛ محروم داشتن :
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم .

سعدی .


دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری .

سعدی .


ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
به این سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.

حافظ.


- محروم گذاردن ؛ محروم گذاشتن . محروم داشتن . بی نصیب کردن . بی بهره ساختن : مال مردی مسلمان جمله ببری و او را محروم بگذاری . (سیاست نامه ).
- محروم گرداندن ؛ محروم گردانیدن . محروم داشتن . بی بهره ساختن . بی نصیب کردن : اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم ... محروم گرداند مرا از عافیت . (تاریخ بیهقی ص 319). محروم نگرداند ترا از آن نعمت . (تاریخ بیهقی ص 314). دیگران خویش را محروم گردانیده اند. (تاریخ بخارا ص 89).
- محروم گردانیدن ؛ محروم گرداندن . محروم داشتن . بی بهره و نصیب ساختن : زر این ... بی انصاف برده است و مرا محروم گردانیده . (کلیله و دمنه ).
- محروم گردیدن ؛ محروم گشتن . بی بهره و نصیب ماندن : بهیچوجه اهل سؤال و التماس از عطاء او محروم نگردند. (تاریخ قم ص 10).
- محروم گشتن ؛ محروم گردیدن . محروم شدن :
مستهان و خوار گشتند آن فریق
گشته محروم از خود و شرط طریق .

مولوی .


چو خواهنده محروم گشت از دری
چه غم گر شناسد در دیگری .

سعدی .


- محروم ماندن ؛ محروم شدن . بی بهره گشتن . بی نصیب شدن :
وگر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل .

منوچهری .


و مردم از فواید آن محروم نمانند. (کلیله و دمنه ).
دلخستگان را بی لب تریاکها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو.

خاقانی .


نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم
جاهلان محروم مانده در ندم .

مولوی .


از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب .

مولوی .


تا طبع ملول نشود و از دولت قبول محروم نماند. (گلستان سعدی ). از برکت درویشان محروم نماندم . (گلستان سعدی ). پدر گفت ای پسر به مجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و در طلب عالم معصوم از فوائد علم محروم ماندن . (گلستان سعدی ).
- محروم ماندن از ؛ بازماندن از... (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| ناامید. مأیوس . (ناظم الاطباء).
- محروم گرداندن ؛ ناامید کردن : حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه ). بدینقدر گناه بندگان را از درگاه محروم نگردانند. (گلستان سعدی ).
|| کم روزی . (ناظم الاطباء). بی روزی . (مهذب الاسماء). || کسی که مال او نیفزاید. (منتهی الارب ). کسی که مال وی افزوده نشود. || بدبخت . (ناظم الاطباء). بی بخت که کسب کردن نتواند. (از منتهی الارب ). بدبختی که کسب کردن نتواند. || حرمت کرده شده . || محترم . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. ناامید.
۲. بی بهره، بی نصیب.

فرهنگ فارسی ساره

بی بهره


جدول کلمات

ناکام

پیشنهاد کاربران

نامرد

نابرخوردار

بی بهره ، بی نثیب

پیشنهاد خود

بازداشته شده

در کنار برخی برابرهای بالا یا پیشنهاد کاربران چون �بی بهره� و �نابرخوردار�، کاربرد کارواژه ی �بازداشتن . . . � به آرش �محروم ماندن . . . � و آمیخته واژه هایی بر بنیاد این کارواژه که به آرشِ باریکِ واژه ی از ریشه عربیِ �محروم� است، سزاوار و گره گشا است. نمونه:
�بایستگی آغاز رویش سرمایه داری، پدید آمدن کارگران است. یعنی پدید آمدن گروهی از آدم ها که از خداوندی ( مالکیت ) ابزارهای فرآوری بازداشته شده ( محرومند ) و در فروش نیروی کارِ خویش آزادند. �

برگرفته از پی نوشت نوشتاری در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر یکم تیر ماه ۱۳۹۴
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/06/blog - post_91. html


excluded


کلمات دیگر: